" rel="stylesheet"/>
"> ">
نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
دیوان حافظ
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد
گنج
شايگان
که ببخشي به
رايگان
دیوان خاقانی
يک مي به دو
گنج
شايگان
خر
رغم دل
رايگان
خوران را
دیوان قاآنی
نمودي چهره ماه آسمان را ز آستان راندي
گشودي غنچه
گنج
شايگان
را
رايگان
کردي
جمشید و خورشید ساوجی
تن چو نسيم تو گنجي است
شايگان
وآنگه
دو مار بر سر آن
گنج
شايگان
خفته
دیوان عبید زاکانی
اگر چه قافيه شد
شايگان
چه باک او را
که از معاني صد
گنج
شايگان
دارد
دیوان سلمان ساوجی
صدگنج
شايگان
کنم اندر هر آستين
بهر نثارش از گهر
رايگان
چشم
دیوان خاقانی
مار ضحاک ماند بر پايم
وز مژه
گنج
شايگان
برخاست
بر خاک درت زکات دربان
گنج
زر
شايگان
ببينم
دیوان سعدی
به
گنج
شايگان
افتاده بودم
ندانستم که بر گنجند ماران
دیوان محتشم کاشانی
کرمش کيسه اي که پر سازد
مخزن
گنج
شايگان
باشد
دیوان مسعود سعد سلمان
توشناسي مرا که نگشايد
کس چو من
گنج
شايگان
قلم
پاسبان کرد باغ قمري را
که بسي
گنج
شايگان
دارد
دیوان وحشی بافقی
ذات او جوهري که عالم ازو
مخزن
گنج
شايگان
باشد
شکسته وقت تعجيل عطايت
در سد خانه
گنج
شايگان
باد
ز دست بخششت در آستينش
کليد قفل
گنج
شايگان
باد
دیوان عرفی شیرازی
گر بخون خوردن دهندم اختيار
خون
گنج
شايگان
خواهم گزيد
دیوان شمس
گويم که گنجي
شايگان
گويد بلي ني
رايگان
جان خواهم وانگه چه جان گويم سبک کن بار من
دیوان خاقانی
تا قلم را مار
گنج
پادشاهي کرده اند
از دهان مار
گنج
شايگان
افشانده اند
گنج
بخشا يک دو حرف از مدح تو
بر سه
گنج
شايگان
خواهم گزيد
خيز خاقاني ز
گنج
فقر خلوت خانه ساز
کز چنين توان اندوخت
گنج
شايگان
دیوان صائب
حصار مارپيچش اژدهاي
گنج
را ماند
ولي ارزد به
گنج
شايگان
هر خشت ديوارش
دیوان قاآنی
او
گنج
شايگان
و منم آن گدا که هست
بر
گنج
باز ديده حسرت نگر مرا
آنکه يک رشح کف او آشکارا صد هزار
گنج
بادآورد و
گنج
شايگان
مي آورد
هفت پیکر نظامی
کيست کو
گنج
رايگان
نخرد
وارزوئي چنين به جان نخرد
دیوان امیر خسرو
مبين گدايي من بر درت که در همت
توانگرم که غمت
گنج
شايگان
من است
دیوان انوری
تا هم ميان صرح ممرد به پيش چشم
بر روي او فشاند همه
گنج
شايگان
دیوان پروین اعتصامی
زان
گنج
شايگان
که بکنج قناعت است
مور ضعيف گر چو سليمان شود رواست
دیوان حافظ
اي آفتاب ملک که در جنب همتت
چون ذره حقير بود
گنج
شايگان
دیوان خاقانی
بر خط دستش که هند و چين در اوست
هفت
گنج
شايگان
خواهم فشاند
مواعظ سعدی
صد
گنج
شايگان
به بهاي جوي هنر
منت بر آنکه مي دهد و حيف بر منست
دیوان صائب
تا مه روي تو پرتو بر جهان انداخته
پيش هر ويرانه
گنج
شايگان
انداخته
دیوان عبید زاکانی
خجسته کلک گهربار عنبر افشانت
به سائلان خبر
گنج
شايگان
آورد
ز بهر سائل و زاير خجسته خامه تو
گره گشاي در
گنج
شايگان
باشد
ویس و رامین
ز بس زيور چو
گنج
شايگان
بود
ز بس اختر چو چرخ آسمان بود
دیوان فرخی سیستانی
هربخششي که او بدهد چون نگه کني
گنجي بود بزرگتر از
گنج
شايگان
دیوان قاآنی
ز فيض جود تو هر قطره فرومايه
ز پايه مايه صد
گنج
شايگان
دارد
ابرکي بخشد به سايل نقد
گنج
شايگان
ابرکي بارد به جاي قطره در شاهوار
به طرف عارض هريک دو زلف غاليه سا
دو اژدها به سر
گنج
شايگان
بينم
دیوان مسعود سعد سلمان
نه کوه بيستون را با زخم تو توان
نه
گنج
شايگان
را با بذل تو يسار
تا حمله برد جود تو بر
گنج
شايگان
با کس نياز نيز نپيوست کارزار
نخواست ماندن اگر
گنج
شايگان
بودي
بماند اين سخن جانفزاي تا محشر
موجود شد ز کوشش تو در شاهوار
معلوم شد ز بخشش تو
گنج
شايگان
گريد همي نياز جهان بر عطاي تو
خندد همي عطاي تو بر
گنج
شايگان
به عطاها بسي تهي کردي
شايگان
گنج
ها يکان و دوکان
مهرگان آمد به خدمت شهريارا نزد تو
در ميان بوستان بگشاد
گنج
شايگان
زمين چه گفت به يک بخششم تهي کردي
اگر سراسر پر
گنج
شايگان
شدمي
دیوان شمس
اين لوت را اگر جان بدهيم رايگانست
خود چيست جان صوفي اين
گنج
شايگان
را
دیوان عرفی شیرازی
اميد ابر اثر نقش پاي احسانت
دو گام زد بسر
گنج
شايگان
آمد
بصحن باغ زگنجينه امانت او
بدوش ديده کشد
گنج
شايگان
نرگس
برآستان تو صد
گنج
شايگان
ريزد
چو آستينت اگر نامه ام بر افشاني
آن کو بقناعت مثل آمد او را
گر هيچ نه
گنج
شايگان
ميبايد
گر متاع وصل شيرين را بدان نتوان خريد
بر دل پرويز
گنج
شايگان
آيد گران
دیوان شاه نعمت الله ولی
درآ در کنج دل بنشين که دل گنجينه شاه است
بجو آن
گنج
سلطاني ز
گنج
شايگان
بگذر
هیلاج نامه عطار
درون
گنج
شو چون سالکان تو
حقيقت
گنج
بستان
رايگان
تو
دیوان خاقانی
خاک بيزي کن که من هم خاک بيزي کرده ام
تا ز خاک اين مايه
گنج
شايگان
آورده ام
دیوان صائب
تا به
گنج
شايگان
خم تواند راه برد
چون سبو بايد که خون از چشم افلاطون رود
دیوان محتشم کاشانی
اين بار خود مراد من اندک حمايتي ست
از لطف شه که هست به از
گنج
شايگان
دیوان اشعار منصور حلاج
ز ويراني مترس اي جان که چون دل گشت ويرانه
غمش در کنج اين ويران چو
گنج
شايگان
بيني
دیوان وحشی بافقی
ز بس جوهر که آن کان در زمين بر روي هم ريزد
همه روي زمين در زير
گنج
شايگان
باشد
دیوان باباطاهر
غم عشقت ز
گنج
رايگان
به
وصال تو ز عمر جاودان به
دیوان خاقانی
خاقاني را هزار
گنج
است
يک يک به تو
رايگان
فرستيم
دیوان شاه نعمت الله ولی
چو پادشاه کريم است حضرت سلطان
هزار
گنج
به هر بنده
رايگان
بخشد
کشکول شیخ بهایی
عمر تو
گنج
و هر نفس از وي يکي گهر
گنجي چنين لطيف مکن
رايگان
تلف
دیوان عطار
از در سرشک و گوهر اشک
بس
گنج
که
رايگان
نهادم
هیلاج نامه عطار
نيابي
گنج
معني
رايگان
تو
اگر اينجا نيابي جان جان تو
مصیبت نامه عطار
گر دهد آن
گنج
دستش
رايگان
ذره هرگز نداند قدر آن
دیوان اشعار منصور حلاج
دمبدم از
گنج
طبع و درج چشم
لعل و گوهر
رايگان
خواهم فشاند
دیوان شمس
شاه ما باري براي کاهلان
گنج
مي بخشد به هر دم
رايگان
شرف نامه نظامی
مگر مار برد
گنج
از آن رو نشست
که تا
رايگان
مهره نايد به دست
دیوان عبید زاکانی
طبع عبيد را که چو گنجيست
شايگان
معذور دار قافيه گر
شايگان
کند
دیوان خاقانی
بيت فرومايه اين منزحف
قافيه هرزه آن
شايگان
ویس و رامین
به خوشي چون خراسان جايگاهي
چو مرو
شايگان
محکم پناهي
دیوان مسعود سعد سلمان
جهان بزرگي تو نشگفت اگر
عطاي تو گنجي بود
شايگان
دیوان سنایی
مطربان
رايگان
در
رايگان
آباد عشق
بي دل و دم چون سنايي چنگي و نايي شدند
دیوان عطار
چون آفريدي
رايگان
نه سود کردي نه زيان
اکنون ببخش اي غيب دان هم
رايگان
سبحانه
دیوان شمس
مي فروشد او به جاني بوسه اي
رو بخر کان
رايگان
است
رايگان
در عشق اگر اميني اي بس بتان چيني
هم
رايگان
ببيني هم
رايگان
بيابي
دیوان ناصر خسرو
يکي
رايگان
حجتي گفت، بشنو
ز حجت مراين حجت
رايگان
را
اين را نستانم به
رايگان
من
زيرا که جهان
رايگان
گران است
دیوان انوری
گفتم آخر
شايگان
خوش به از وجدان بد
في المثل چون حادثاتي از وراي حادثات
جوهر الذات عطار
سکون کرد و ز ذات کل عيان شد
پس آنگه لايق هر
شايگان
شد
ویس و رامین
کجا رامين که با تو مهربان گشت
به چشمت خاک راه
شايگان
گشت
به مرو
شايگان
مژده درافتاد
که آمد شاه موبد با دل شاد
به يک هفته به مرو
شايگان
شد
ز غم خسته دل و خسته روان شد
عماري دار چون باد روان شد
به سه هفته به مرو
شايگان
شد
چنان تير که بودش راه پرتاب
ز مرو
شايگان
تا مرز گوراب
سزد گر سنگدل خوانمت و دشمن
که راه
شايگان
بخشايي از من
دیوان فرخی سیستانی
ز بس توده زر که در کاخ او
بهر کنج گنجي بود
شايگان
دیوان عرفی شیرازی
بکام قافيه سنجان ز لذت سخنم
سزد که قافيه
شايگان
شود شيرين
دیوان امیر خسرو
افسوس که شاديي نديدم
وين عمر عزيز
رايگان
شد
دیوان اوحدی مراغی
من آن خاکسارم، که گر برگذاري
بيفتم، کسم
رايگان
برنگيرد
بر سر کوي سبکباران عشق
از گراني
رايگان
افتاده اي
دیوان انوری
انوري گر حريف نرد اين است
ندبت
رايگان
بخواهد برد
بخرش پيش از آنکه بشناسيش
وانگهت
رايگان
گران باشد
آب دندان حريفي آوردي
کوش تا
رايگان
تواني جست
شاهنامه فردوسی
شب تيره از دست پرمايگان
بشد نامداران چنين
رايگان
به نام بزرگان و آزادگان
کزيشان جهان يافتي
رايگان
که گوري فروشد به بازارگان
بديشان دهند اين همه
رايگان
بخفتند ترکان و پر مايگان
جهان شد جهانجويي را
رايگان
نه اين باشد آيين پرمايگان
همي تن بکشتن دهي
رايگان
1
2
3
4
5
6
...
49
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن