" rel="stylesheet"/> "> ">
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

نان و حلوا شیخ بهایی

  • روي دل، از غير حق برتافته
    گنج عزت را ز عزلت يافته
  • نان و پنیر شیخ بهایی

  • حکمت آمد گنج مقصود اي حزين!
    ليک اگر با فقه و زهد آيد قرين
  • عقل داند، ز تنگي هر کنج
    که در او نيست ما و من را گنج
  • شیر و شکر شیخ بهایی

  • غافل، تو نشسته به محنت و رنج
    واندر بغل تو کليد گنج
  • کشکول شیخ بهایی

  • هر بلاکاين قوم را حق داده است
    زير آن گنج کرم بنهاده است
  • فلسفي خود را در انديشه بکشت
    گو بدو، کو را سوي گنج است پشت
  • گنج خواهي کنج عزلت کن مقام
    واستتر و استخف عن کل الانام
  • روي دل از غير حق برتافتم
    گنج عزت را زعزلت يافته
  • غافل تو نشسته به محنت و رنج
    وندر بغل تو کليد گنج
  • عقل داند زتنگي هر کنج
    که در او نيست ما و من را گنج
  • اجرت خور دسترنج خود باش
    گر محتشمي به گنج خود باش
  • نه سوداي خودشان نه پرواي کس
    نه در گنج توحيدشان جاي کس
  • فرصت شمر طريقه ي رندي که اين نشان
    چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست
  • کسوت مردم عيار بر آن قوم حرام
    که در انديشه ي گنج اند و زمار انديشند
  • به کنج صبح قفل افکنده افلاک
    کليد گنج را گم کرده در خاک
  • کسي ره سوي گنج قانون نبرد
    و گر برد، ره باز بيرون نبرد
  • در اين کارگاه فسون و فسوس
    ز مس ساختم پنج گنج فلوس
  • دل دستگاه تست به دست جهان مده
    کاين گنج خانه راندهد کس برايگان
  • پيکر خاک طلسمي است تو گنج
    گنجي از بهر ازل گوهر سنج
  • که گر رستم از دست اين تير زن
    من و گنج ويرانه ي پير زن
  • اگر کان و گنجي چونائي بدست
    بسي گنج زاينگونه در خاک هست
  • گلشن راز شبستری

  • عدم در ذات خود چون بود صافي
    از او با ظاهر آمد گنج مخفي
  • حديث «کنت کنزا» را فرو خوان
    که تا پيدا ببيني گنج پنهان
  • دیوان صائب

  • از خرابي مي شود دل صاحب گنج گهر
    نيست معماري به از ويراني اين بنياد را
  • از حريص مال دنيا راستي جستن خطاست
    برنيارد گنج پيچ و خم ز طينت مار را
  • خاطري دارم ز گنج خسروان معمورتر
    مي کند بي خانمان ويرانه من خلق را
  • مار از نزديکي گنج اژدهايي مي شود
    از براي جاه مي جويند مردم مال را
  • از خرابي هاي ظاهر شکوه صائب چون کنم؟
    مغرب گنج گهر گرداند ويراني مرا
  • نعمت دنيا نصيب دل سياهان مي شود
    جغد دارد زير پر گنج خراب افتاده را
  • نيست پرواي دل ويران من جانانه را
    گنج هيهات است آبادان کند ويرانه را
  • ساده لوحاني که در معموره مي جويند گنج
    غافلند از سايه جغد همايون فال ما
  • گوهر ما برنمي دارد عمارت همچو گنج
    از جهان گل چه معماري طمع داريم ما؟
  • خاطري معمور کردن، از دو عالم خوشترست
    گنج را در دامن ويرانه مي ريزيم ما!
  • در ته گرد يتيمي گهري پنهان هست
    پرده گنج بود هر که خراب است اينجا
  • صائب از چشم بد خلق مسلم گردد
    هر که چون گنج به ويرانه رساند خود را
  • پرده گنج محال است که ويران ماند
    خضر در راه خدا مي کند آباد مرا
  • دارم از ديده بد پاس تهيدستي خود
    چشم بر گنج گهر نيست ز ويرانه مرا
  • عرض گوهر مده اي خواجه که فارغ دارد
    دل پر آبله از گنج گهر مجنون را
  • در دل ما نبود منزلتي دنيا را
    گنج افتاده ز طاق دل ويرانه ما
  • سيل را گنج شمارد دل ويرانه ما
    برق را تنگ در آغوش کشد دانه ما
  • به گنج هاي گهر سرفرو نمي آرد
    کي که يافت سر رشته قناعت را
  • گنج گهر به خانه خرابان شود نصيب
    دست کسي ببوس که ويران کند ترا
  • چون خانه خراب بود پرده دار گنج
    در پاي خم خراب نباشد کسي چرا؟
  • بي پرده شد چو گنج به تاراج مي رود
    شهرت بلاست مردم پوشيده حال را
  • ايمني جستم ز ويراني، ندانستم که چرخ
    گنج خواهد خواست جاي باج ازين ملک خراب
  • گنج هاي بيکران غيب در فرمان اوست
    هر که را دادند دست زرفشان چون آفتاب
  • نيل چشم زخم باشد گنج را ويرانه ها
    ورنه دل با اين خرابي کي سزاي دردهاست؟
  • قدر عزلت را چه مي دانند صحبت دوستان؟
    گنج مي داند حضور گوشه ويرانه چيست
  • ميکشان در روز باران خسرو وقت خودند
    ابر گوهربار، کم از گنج باد آورد نيست
  • عشق را دارالاماني چون دل ديوانه نيست
    گنج را بر دل غبار از صحبت ويرانه نيست
  • دامن گنج گهر آسان نمي آيد به دست
    گام اول از دهان مار مي بايد گذشت
  • هوس گنج ترا در دل ويران تا هست
    خار اين وادي خونخوار زبان مارست
  • مشو از عزت اين مهر الهي غافل
    که درين مهر بي گنج گهر پنهان است
  • بادپيماي سخن خاک ندارد در دست
    گنج در گوشه ويرانه خاموشان است
  • دل پر آبله از سينه زهاد مجوي
    جاي اين گنج گهر در دل درويشان است
  • خيال آب مرا در سرابها انداخت
    اميد گنج مرا در خرابها انداخت
  • ز بيم سيل خراب است خانه معمور
    ز گنج، خانه ويرانه صائب آبادست
  • به پيچ و تاب شود منتهي کشاکش حرص
    به گنج تا نرسيده است مار در گردست
  • تو بي دريغ به ويرانه گنج مي بخشي
    وگرنه درد ترا دل کجا سزاوارست؟
  • فکنده است ترا دور منزل آرايي
    وگرنه گنج به ملک خراب نزديک است
  • توان به خانه خرابي ز گنج شد معمور
    ترا مدار چو طفلان به خانه ساختن است
  • توانگرست به يک مشت خاک، ديده فقر
    دل حريص به صد گنج زر توانگر نيست
  • کليد گنج سعادت زبان خاموش است
    صدف به مزد خموشي گهر ز نيسان يافت
  • ز عدل عشق ندارم شکايتي صائب
    اگر چه گنج خراج من از خراب گرفت
  • هيچ است گنج عالم اگر نيست دل غني
    دل چون توانگرست به دنيا چه حاجت است؟
  • عشق گهرشناس به ديوانه خوشترست
    از بهر گنج، گوشه ويرانه خوشترست
  • نقد نشاط در دل گنجينه خم است
    اين گنج در عمارت ديرينه خم است
  • راضي نمي شوند به گنج از دل خراب
    در ملک عشق برده معمور باج نيست
  • مي خواست زين خرابه به جاي خراج، گنج
    فرمانرواي عشق که ما را خراب داشت
  • گنج است، اگر هست به ويرانه خراجي
    تيغ است، اگر بر سر مجنون قلمي هست
  • نتوان به قيل و قال ز ارباب حال شد
    منعم نمي شود کسي از گفتگوي گنج
  • قالب تهي زديدن ويرانه کرده اي
    اي واي اگر نگاه تو افتد به روي گنج
  • در کام اژدها نروي تا هزار بار
    صائب گل مراد نچيني ز روي گنج
  • آن گنج خفي در دل ويرانه زند موج
    آن بحر درين گوهر يکدانه زند موج؟
  • بهر دنيا با خسيسان چرب نرمي مشکل است
    بوسه بهر گنج نتوان بر دهان مار داد
  • عشق را پنهان دل ديوانه نتوانست کرد
    گنج را پوشيده اين ويرانه نتوانست کرد
  • دل شد از نظاره روي عرقناکش خراب
    آخر آن گنج گهر سيلاب اين ويرانه شد
  • آبروي سعي را گوهر کند ويرانه ام
    گنج بردارد سبکدستي که تعميرم کند
  • اهل همت خرده خود پيش درويشان نهند
    مايه داران مروت گنج در ويران نهند
  • نيل چشم زخم مي بايد وصال گنج را
    ناز جغد اي گوشه ويرانه مي بايد کشيد
  • عزت جام تهي بايد به بوي باده داشت
    ناز گنج گوهر از ويرانه مي بايد کشيد
  • بر اميد گنج نتوان ديد روي ما را
    تلخرويي بهر گل از باغبان نتوان کشيد
  • مجو در سايه بال هما امنيت خاطر
    که اين گنج گهر را سايه ديوارها دارد
  • غباري نيست بر خاطر زعزلت پاک گوهر را
    که گنج آسايش روي زمين زيرزمين دارد
  • به مصرف جنگ دارد نقد احسان گرانجانان
    حضور گنج را يا مار، يا ويرانه اي دارد
  • گلستان مي کند نزديکي معشوق زندان را
    به ذوق گنج، قارون زير خاک آرام مي گيرد
  • ندارد گنج قارون اعتبار خاک در چشمش
    دلي کز درد و داغ عشق صائب محتشم باشد
  • خرابيهاي ظاهر حافظ ديوانه مي باشد
    که گنج آسوده از تاراج در ويرانه مي باشد
  • خرابيهاي ظاهر، گنج در ويرانه مي دارد
    مبصر جغد را مرغ همايون فال مي بيند
  • زعاجزنالي خود يافتم آن گنج پنهان را
    که از دل ناله بي فريادرس بيرون نمي آيد
  • بيقراري ز رگ جان حريصان نرود
    بر سر گنج بود مار و همان تاب خورد
  • اژدها را طمع گنج گوارا سازد
    از سر راه محال است گدا برخيزد
  • در خموشي نشود جوهر مردم ظاهر
    صائب اين گنج نهان زير زبان مي باشد
  • گنج در گوشه ويرانه جمعي فرش است
    کز زر و سيم به سيمين بدني ساخته اند
  • تا به آن گنج گهر ديده بدبين نرسد
    جغد، نيلي است که بر چهره ويرانه زدند
  • عوض گنج گهر، نقد دل درويشان
    خواب امني است که در گوشه ويرانه زدند
  • به زر و سيم جهان چشم نسازند سياه
    پا به گنج گهر از آبله پا دارند
  • پرده گنج شود خانه چو ويران گردد
    مردم از سيل فنا شکوه بيجا دارند
  • بر سر گنج به خون جگر افطار کنند
    اين چه فقرست که اين خواجه نمايان دارند
  • بي نياز از زر و سيمند طلبکارانت
    گنج زير قدم آبله پاي تو بود