" rel="stylesheet"/>
"> ">
نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
شاهنامه فردوسی
چنين گفت کامروز تخت و کلاه
مرا زيبد اين تاج و
گنج
و سپاه
بدين اندرون سال پنجاه رنج
ببرد و ازين چند بنهاد
گنج
همي پروريدش به ناز و به رنج
بدو بود شاد و بدو داد
گنج
برفت و بدو داد تخت و کلاه
بزرگي و ديهيم و
گنج
و سپاه
که او داشتي
گنج
و تخت و سراي
شگفتي به دل سوزگي کدخداي
وزان پس همه نامداران شهر
کسي کش بد از تاج وز
گنج
بهر
گشادن در
گنج
را گاه ديد
درم خوار شد چون پسر شاه ديد
مرا پادشاهي آباد هست
همان
گنج
و مردي و نيروي دست
ابا تاج و با
گنج
ناديده رنج
مگر زلفشان ديده رنج شکنج
گرت سر بکارست بپسيچ کار
در
گنج
بگشاي و بربند بار
به آغاز
گنج
است و فرجام رنج
پس از رنج رفتن ز جاي سپنچ
نخواهم همي خويشتن را کلاه
نه آگنده
گنج
و نه تاج و نه گاه
برادر که مهتر به خاور به رنج
به سر بر ترا افسر و زير
گنج
اباپيل و با
گنج
و با خواسته
به درگاه شاه آمد آراسته
بزرگان کدامند و دستور کيست
چه مايستشان
گنج
و گنجور کيست
برافراختن سر به بيشي و
گنج
به رنجور مردم نماينده رنج
همه
گنج
گيتي به چشم تو خوار
مبادا ز تو نام تو يادگار
گشاده در
گنج
و افگنده رنج
برآيين و رسم سراي سپنج
يکي پادشا بود مهراب نام
زبر دست با
گنج
و گسترده کام
ابا
گنج
و اسپان آراسته
غلامان و هر گونه اي خواسته
درم خواست و دينار و گوهر ز
گنج
گرانمايه ديباي زربفت پنج
برفتند زي ماه رخسار پنج
ابا گرم گفتار و دينار و
گنج
ز
گنج
بزرگ افسر تازيان
به ما ماند بسيار سود و زيان
بکشتيم و داديم آبش به رنج
بياويختيم از برش تاج و
گنج
کند شهر ايران پر آشوب و رنج
بدو بازگردد مگر تاج و
گنج
ابا کوس و با ناي روئين و سنج
ابا تازي اسپان و پيلان و
گنج
ز من رنج جان و ز تو خواسته
سپردن به من
گنج
آراسته
پس از
گنج
زرش ز بهر نثار
برون کرد دينار چون سي هزار
مرا کاخ و ايوان آباد هست
همان
گنج
و خويشان و بنياد هست
ازان پس که بردم بسي درد و رنج
سپردم ترا تخت شاهي و
گنج
همي مردمي نزد او خوار شد
دلش برده
گنج
و دينار شد
يکي
گنج
ويژه به درويش داد
سراينده را جامه خويش داد
در
گنج
بگشاد و دينار داد
از امروز و فردا نيامدش ياد
بگسترد زر بفت بر مهد بر
يکي
گنج
کش کس ندانست مر
تن آساني از درد و رنج منست
کجا خاک و آبست
گنج
منست
اگر شايدي بردن اين بد بسر
به مردي و
گنج
و به نام و هنر
منوچهر شد زين جهان فراخ
ازو ماند ايدر بسي
گنج
و کاخ
مران را به شمشير نتوان شکست
به
گنج
و به دانش نيايد به دست
هم آن را به نيرنگ نتوان گشاد
مده رنج و
گنج
و درم را به باد
به ميلاد بسپرد ايران زمين
کليد در
گنج
و تاج و نگين
همه
گنج
تاراج و لشکر اسير
جوان دولت و بخت برگشت پير
سپهبد چنين گفت چون ديد رنج
که دستور بيدار بهتر ز
گنج
ازان پس همه
گنج
شاه جهان
چه از تاج ياقوت و گرز گران
هم آن
گنج
و هم لشکر نامدار
بياراسته چون گل اندر بهار
گرايدونک خشنودي از رنج من
بدان گيتي آگنده کن
گنج
من
سزاوار هرکس ببخشيد
گنج
به ويژه کسي کش فزون بود رنج
يکي با گهر مرد با
گنج
و نام
درفشي برافراخت از مصر و شام
سراپرده و
گنج
و تاج و گهر
پرستنده و تخت و زرين کمر
سليح سه کشور سه
گنج
سه شاه
سراپرده و لشکر و تاج و گاه
ز بس
گنج
و زيبايي و فرهي
پري و دد و دام گشتش رهي
صفحه قبل
1
...
26
27
28
29
30
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن