" rel="stylesheet"/>
"> ">
نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
هیلاج نامه عطار
از اين
گنج
بقا کان و اصلانراست
ز هر صورت پرست بيدل آن راست
بر اين
گنج
من خوردم حقيقت
که بيشک صاحب دردم حقيقت
بر اين
گنج
من خوردم در اينجا
که بيشک صاحبدردم در اينجا
بر اين
گنج
من خوردم دگر بار
که اينجا ميکنم مر عشق تکرار
بر اين
گنج
من خوردم که يارم
از آن گنجست اينجا آشکارم
بر اين
گنج
من خوردم در اين سود
که ديدستم حقيقت ديد معبود
بر اين
گنج
خوردستم يقين من
که از من شد همه اسرار روشن
بر اين
گنج
من خوردم دمادم
از آنم ميزند الله ايندم
منم
گنج
و طلسم از هم شکسته
حقيقت اژدها از هم گسسته
منم
گنج
پر از گوهر ز اسرار
ترا اين گنجها آيد پديدار
تو با گنجي و واصل يافته
گنج
وليکن برکشيده زحمت و رنج
تو با گنجي و
گنج
خود نديده
کنون اينست مي بگشاي ديده
بگنج خود نظر کن تا بيابي
حقيقت
گنج
را پيدا بيابي
تو
گنج
خود نظر کن هان و بنگر
که گنجي داري اينجا پر ز گوهر
ترا گنجست پيدا در بن چاه
چه گويم چون نه از
گنج
آگاه
کسي داند که در کل پيش بين است
که اين
گنج
اليقين عين اليقين است
از ايندم گر نيابي
گنج
اسرار
ترا هرگز کجا آيد پديدار
حقيقت گفت ما از
گنج
آمد
از آنجسم اندر اينجا رنج آمد
زهي
گنج
الهي گشته پيدا
نمي يابد کسي او را در اينجا
حقيقت مي فنا خواهم دگر بار
که
گنج
ما شده اينجا گهربار
چو
گنج
ما پديدار آيد ايشيخ
دل از گنجم خبردار آيد ايشيخ
حقيقت شيخ
گنج
ذات اينست
که قرآن بيشکي عين اليقين است
چرا دل بسته در درد و دررنج
نتازي هيچ اندر سوي اين
گنج
در معني علي بگشاد اينجا
مرا اين
گنج
کل او داد اينجا
حقيقت بر تو اين در برگشاديم
ترا
گنج
يقين در دل نهاديم
ترا اين لحظه چون داديم اين
گنج
زما اينجا بکش از جان جان رنج
بکش رنج اينزمان چون
گنج
داري
ز ما در عشق هان کن پايداري
يقين چون
گنج
يابي در خرابه
چه خواهي کرد آنجاگه قرابه
تو اينجا کيميا جوي ار تواني
که باشد کيميا
گنج
نهاني
تو اصل کيمياي
گنج
ياري
که نقد هر چه ميخواهي تو داري
دري بگشاده ام ايشيخ اينجا
درون رو تا بيابي
گنج
ما را
من اين
گنج
نهان مي بخشم ايشيخ
نهم چون ديگران در نقشم ايشيخ
طلسم
گنج
، صورت دان و بشکن
که تو برخيزدت اي يار با من
اگر
گنج
بقا خواهي بده جان
که چون جان رفت کلي ماند جانان
چه خواهي کرد صورت دشمن تست
که جان ديدار
گنج
روشن تست
بدان اسرار ما و
گنج
بستان
کز آن تست آن بي رنج بستان
چو درمانست اينجا رنج مردان
بکش رنجي ز بهر
گنج
مردان
وصال يار اندر بخت تحقيق
پس آنگه يافتند مر
گنج
توفيق
که ميگويم خدايم در جهان بين
تو امروزم يقين
گنج
نهان بين
ترا منصور
گنج
است از حقيقت
مر او را بين که هست امروز ديدت
اشتر نامه عطار
تو چه داني تا ترا که
گنج
داد
ليک مخفي بود از آن مخفي نهاد
تو چه داني کان در
گنج
از کجاست
گر بيابي تو بداني کان کجاست
آنچه حق بر جان و جسمت داده است
گنج
پنهان بر دلت بنهاده است
ما عيان کرديم اين
گنج
ترا
دست مزدي دادم اين رنج ترا
پير و درد دل عطار شو
از هزاران
گنج
برخوردار شو
بيخبر زين جا و زانجا باخبر
گنج
مخفي را نباشد پا و سر
اين سخن از رمز اسرار عيان
زير هر بيتيش صد
گنج
نهان
من وطن در ملک يونان داشتم
لشکر و
گنج
فراوان داشتم
هر که ميخواهد زمن
گنج
و خدم
تيرباراني کند از بيش و کم
پادشاهاني که پيش از تو بدند
صاحب
گنج
و سپاه و زر بدند
هست اين ره پر ز درد و پر ز رنج
رنج بگذاري در آيي سوي
گنج
گنج
حق تو از کجا آورده
در مجو اکنون چو در گم کرده
نام
گنج
از خويشتن ديگر مجوي
چون نکونيست اين سخن ديگر مگوي
مر ترا از کار رنج آيد پديد
از کجا آنگاه
گنج
آيد پديد
مر مرا صد
گنج
زر حاصل شدست
جان من زين گفت و گو واصل شدست
گنج
معني بي شمارست از عدد
ليک کمتر باشدم دراز عدد
شه ترا گنجي بداد از
گنج
خويش
گم بکردي گرچه بردي رنج خويش
گنج
معني ميدهي بر باد تو
مي پزي سوداي همچون باد تو
هست اسرار نهاني همچو
گنج
زانکه مخفي ماند بر دم سعي و رنج
خسرو نامه عطار
درآمد شافعي آن
گنج
عالي
چو ديد الحق بر او افشاند حالي
بسي بهتر بود در کنج خانه
عيال نيک از
گنج
و خزانه
زري کاسان بدست آري تو بي رنج
زدست آسان رود گرهست صد
گنج
کسي گنجي بدست آورده بي رنج
چگونه دست نگشايد بدان
گنج
دريغا کان چنان گنجي نهان گشت
وزو چون
گنج
جانم خواکوان گشت
اگر گنجي نبخشي بر سپاهت
سپه بي
گنج
کي دارد نگاهي
بدينسان تحفه يي از
گنج
گوهر
روان کن باسواران سوي قيصر
چو قيصر
گنج
نپذيرد ز هرمز
خراج تو نخواهد نيز هرگز
چو کوهي سيم در
گنج
حصاري
شدند آن ماهرويان در عماري
مرا گنجي روان از چشم از انست
که در چشم من آن
گنج
روانست
بآخر جمله ره را ساز کردند
در
گنج
کهن را باز کردند
بدل ميگفت کاي دل، مرد درويش
چرا آخر نخواهد
گنج
در پيش
نه چندان
گنج
يابد از خزانه
که بتواند شمرد آنرا زمانه
هوا را آب خضر از سر در آمد
زمين را
گنج
قارون با سرآمد
مر او را نام
گنج
با شگونه
که موي سر نبودش هيچگونه
تويي
گنج
و جهان پر گوهر از تست
سپهري و فلک پر اختر از تست
ز
گنج
عشق گوهر بر جهان ريز
شراب معرفت در حلق جان ريز
در
گنج
گهر بر خويش بگشاد
ببخشش هر دودست از پيش بگشاد
گهي رفتي ببن چون
گنج
قارون
گهي رفتي بسر مانند گردون
اگر صد
گنج
داري چون بميري
جوي ارزي چرا عبرت نگيري
چو آمد خاک را آن
گنج
در خور
ز چندان رنج بودش خاک برسر
مختار نامه عطار
هم گوهر بحر لطف بي پاياني
هم
گنج
طلسم پرده دوجهاني
تن، سايه جان رنج پرورده ماست
جان،
گنج
تن بهم برآورده ماست
اي بر لب بحر، تشنه، با خاک شده
وي بر سر
گنج
در گدائي مرده
گر يک دم پاک مي برآيد از من
صد
گنج
ز خاک مي برآيد از من
هر روز هزار
گنج
مي يابم باز
اما به هزار مفلسي مي ميرم
در عالم مرگ زندگاني دور است
در رنج جهان
گنج
معاني دور است
کان را که فرو شود به گنجي پايي
سر بر سر آن
گنج
برندش حالي
آن
گنج
که من در طلب آن گنجم
در دير طلسمات از آن مي رنجم
چون لايق
گنج
نيست ويرانه عمر
مي نتوان شد مقيم هم خانه عمر
کو آن همه دولت تو اي
گنج
زمين
کي دانستي که اينچنين خواهي شد
گر بشتابم نه روي بشتافتن است
ور سر يابم نه
گنج
سر يافتن است
هم عقل طلسم جسم و جان باز نيافت
هم
گنج
زمين و آسمان باز نيافت
خورشيد رخت ملک جهان مي بخشد
در سخنت
گنج
نهان مي بخشد
رنج تو به صد
گنج
مسلم ندهم
ملک غم تو به ملکت جم ندهم
از تنگي پسته مغز را
گنج
نبود
از پوست بجست و بر در بسته بماند
وقت است که دل از دو جهان برگيريم
صد
گنج
ز وصل تو نهان برگيريم
بحر کرم و
گنج
وفا در دل ماست
گنجينه تسليم و رضا در دل ماست
در وقت بيان، عقل سخن سنج مراست
در وقت معاني دو جهان
گنج
مراست
مصیبت نامه عطار
جبرئيل از بعد چندين ساله کار
يافت
گنج
ياد کرد کردگار
هست صوفي مرد بي رنج آمده
پاي او ناگاه در
گنج
آمده
صفحه قبل
1
...
28
29
30
31
32
...
49
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن