" rel="stylesheet"/>
"> ">
نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
ز
گنج
او اگر چه هست گوهر
مرا آن جوهر است اندر برم بر
در اين
گنج
کل آن کس بينند
که جز پيغامبر اينجا مي نبيند
از اين
گنج
معاني بهره يابد
پس آنگاهي ز دل او زهره يابد
چو من اين
گنج
بر کلي فشاندم
ز جان و دل ز سر خود براندم
بسر اين
گنج
در اسرار افشاند
بگفت و گر چه مخفي نکته ها راند
چنان اين
گنج
او خواهد نمودن
در آخر از ميان خواهد ربودن
طلسم و
گنج
را خرد آورد او
مي صاف از سرور وي خورد او
که
گنج
اينجا دواست ار چه يکي است
بمعني و بصورت بيشکي است
ز اول
گنج
ذات آنگه صفاتست
کز اين ذرات آخر با ثباتست
ز اول
گنج
چون پيدا ببيني
نظر کن گر تو مر صاحب يقيني
ز
گنج
ظاهرت مر جمله اشياست
که در بود تو اينجا گاه پيداست
چو
گنج
اين صفات خود بديدي
بصورت خوب و نيک و بد بديدي
نظر کن
گنج
هر جوهر که يابي
برافشان تا دگر چيزي نيابي
چو
گنج
ذات بيني بيشکي تو
حقيقت هر دو را بيني يکي تو
يکي
گنج
است بي اسم ار بداني
همه جانست با جسم ار بداني
يکي گنجست کز ديدار آن
گنج
بسي خوردند اينجا گه غم و رنج
ز ماهي تا به مه اين
گنج
بنگر
توئي از عاشقان بيرنج بنگر
که تا اين
گنج
اينجا آشکارست
نمودارم در آخر پنج و چارست
مرا گنجي است حاصل در دل و جان
کرا بنمايم اينجا
گنج
پنهان
ز ماهي تا به مه ديدم همه
گنج
بسي بردم در اينجا گاه من رنج
مرا آن
گنج
اينجا دست دادست
دل و جانم از اينجا مست دادست
مرا آن
گنج
حاصل شد بيکبار
طلسم او شد اينجا ناپديدار
کرا بنمايم اينجا
گنج
اسرار
که تا بشناسد اينجا گاه عطار
کرا بنمايم اينجا
گنج
جانان
که او ميديده باشد رنج جانان
کرا بنمايم اينجا
گنج
تحقيق
مگر آنکو که يابد رنج توفيق
کرا بنمايم اينجا
گنج
جوهر
مگر آنکو ببازد همچو من سر
کرا بنمايم اينجا
گنج
معني
مگر آنکو رسد در عين تقوي
کر اين
گنج
بنمايم در اينجا
که گردد همچو من در عشق رسوا
سر تو بر سر
گنج
الهي است
گدا بودي در آخر پادشاهيست
سر تو بر سر
گنج
يقين است
همه ذرات تو عين اليقين است
چه باشد گر چه سيصد رنج باشد
نخواهم سر مرا چون
گنج
باشد
نخواهم سر حقيقت
گنج
خواهم
دل از دوست من بيرنج خواهم
ببر سر تا شود
گنج
آشکارت
چنين اينجا قلم راندست يارت
سر خود را فداي
گنج
کردم
تو ميداني که من پر رنج بردم
سرم بادا فداي
گنج
کردم
تو ميداني که من پر رنج بردم
سرم بادا فداي
گنج
جانم
که خواهم برد آخر رنج جانم
چو من عاشق در اين
گنج
تو هستم
تو ميداني که بر رنج تو هستم
بزور اين
گنج
را برداشت منصور
ورا در جمله عالم کرد مشهور
بزور اين
گنج
کي نتوان ستد باز
يکي بين در اينجا نيک و بد باز
زهي منصور صاحب درد تحقيق
ترا اين
گنج
گشت از يار توفيق
زهي منصور
گنج
اينجا فشانده
بسر در راز جانان تو بمانده
بيک ره دم زدي در
گنج
اينجا
برافکندي بکلي رنج اينجا
بيک ره دم زدي اندر اناالحق
از آن بردي تو
گنج
ذات مطلق
بيک ره
گنج
اينجا برفشاندي
همه در سوي ذات خويش خواندي
بيک ره پرده از سر بر گرفتي
يقين اين
گنج
ظاهر بر گرفتي
ترا زيبد از اينجا
گنج
بردن
که از جان و دل اينجا رنج بردن
تو
گنج
ذات ديدي بي بهانه
زدي دم از اناالحق جاودانه
تو
گنج
ذات ديدي بي بهانه
زدي دم از اناالحق جاودانه
تو
گنج
ذات ديدي اندر اينجا
مرا بر و اصلان کردي تو پيدا
تو
گنج
ذات ديدي از يقينت
يکي شد اندر اينجا کفر و دينت
تو
گنج
ذات ديدي و شدي ذات
ز معمور تو اينجا جمله ذرات
حقيقت
گنج
ذات اندر صفاتي
ندانم اين بيان جز نور ذاتي
که بايد
گنج
تو جز ديد عطار
که بگشودي بکل تقليد عطار
ترا دارد دگر کس را ندارد
اگر چه
گنج
چون گوهر ندارد
ز
گنج
ذات خود او بي بهانه
ز دي دم از اناالحق جاودانه
توئي
گنج
و توئي منصور معني
دميده در دم خود صور معني
دهد مر جام عشق آنجا که خواهد
که آخر
گنج
ذات خود نمايد
تو اينجا يافتي تا خوش بداني
که بگشاده در
گنج
معاني
ترا اين
گنج
معني يار بخشيد
باخر مر ترا ديدار بخشيد
ترا اين
گنج
معني يار دادست
يقين بي زحمت اغيار دادست
ترا اين
گنج
معني رايگانست
که ديدارش به از کون ومکانست
ترا اين
گنج
معني شاه بخشيد
حقيقت مر دل آگاه بخشيد
گهي در عيش و گه در رنج باشد
گهي درويش و گه در
گنج
باشد
در او پيدا حقيقت نيک و بد کرد
طلسم ذات
گنج
اوست بنگر
که کردست از عيان نيکوست بنگر
طلسم
گنج
ذات اوست صورت
در او اعيان حقيقت راهبر بين
طلسم
گنج
ذات لا مکانست
که رخ بنمود اندر وي ضرورت
طلسم
گنج
ذات لا مکانست
در او پيدا همه راز نهانست
طلسم
گنج
ذات لا يزالست
در او پيدا همه راز جهانست
طلسم
گنج
ذاتست از حقيقت
که پيدا اندر او عين وصالست
طلسم
گنج
ذات آمد دل تو
شده کل پاک از عين طبيعت
طلسم
گنج
ذات آمد در او ديد
نموده در حواس اين مشکل تو
طلسم اين وجود و
گنج
جانست
بيانم بشنو از اعيان توحيد
ترا تا اين طلسم
گنج
باشد
دگر مر رنج جان ذات عيانست
طلسم
گنج
بشکن تا بداني
ترا پيوسته درد و رنج باشد
طلسم رنج بشکن
گنج
بستان
نيايد
گنج
جانت را پديدار
طلسمت گر شود از پيش وز دور
بيابي
گنج
عين العيان باز
طلسمت گر شود اينجا نهان باز
صفات جسم اندر ذات خود باز
بيابي
گنج
اندر ذات خود باز
طلسمت گردد اينجا گه عيان باز
بيابي
گنج
ذاتت در بر خود
هي بر سر جهان گه افسر خود
بيابي
گنج
جان اي رنج ديده
بدست آيد ترا
گنج
گزيده
که اين گنجست اين پيدا و پنهان
در گنجت در اينجا بر گشايد
نظر اندازي آنگاهي سوي
گنج
که هم در
گنج
آرند ناپديدت
کنندت قصد جان اينجا بتحقيق
پس آنگه بازيابي عين توفيق
اگر اين
گنج
ميخواهي که باشد
ترا و هيچ غم اينجا نباشد
چو يابي
گنج
چون منصور حلاج
نهي از
گنج
حق بر فرق جان تاج
چو شاه جزو و کل گردي چو منصور
ترا کي سر
گنج
آيد پديدار
که هستي در وجود و عين پندار
تو نيکي کن که نيکوات بود
گنج
حقيقت مؤمنان در خاک نورند
بدستت داد بيشک
گنج
اينجا
ترا در وصل او تحقيق فاش است
از او پيدا شده
گنج
معاني
در اين خاکست اينجا تخم کشته
حقيقت
گنج
کل اينجا تو بنماي
سخن باقيست از اسرار گفتي
تو معشوقي و عاشق در غم و رنج
نديده مر ترا در اندرون
گنج
چو
گنج
آدم اينجا مي نهادم
حقيقت اين لعين را در گشادم
يقين
گنج
آدم يافت اينجا
حقيقت در نهان دم يافت اينجا
حقيقت دزد
گنج
من شد از ديد
نظر ميکرد اينجا سر توحيد
عيان
گنج
من کرد او نظاره
حقيقت ديد ديدم من چه چاره
مرا چون
گنج
بنمودم در اينجا
حقيقت سجده فرمودم در اينجا
در عين اليقين بر تو گشادست
ترا
گنج
حقيقت جمله دادست
در عين اليقين را کرده باز
نمود
گنج
کل را کرده باز
دل آگاه تو
گنج
عيانست
زبان تو از آن گوهر فشاندست
صفحه قبل
1
...
31
32
33
34
35
...
49
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن