" rel="stylesheet"/> "> ">
4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • باخر چون رسيدم بر سر گنج
    حقيقت بود بودم اين همه رنج
  • چو خود ميديد اندر رنج افتاد
    طلسمش لاجرم بي گنج افتاد
  • درت بگشاد و گنج کل نمودت
    حقيقت کرد پيدا بود بودت
  • همه ديدار يار و خويش در رنج
    خود است اينجا طلسم چرخ و هم گنج
  • يکي گنج است مخفي در نشانه
    مر او را در عيان نام و نشانه
  • يکي گنج است مخفي و دمادم
    نمايد ديد خود در روي آدم
  • يکي گنج است پر گوهر در اسرار
    چو خورشيد است اندر جمله انوار
  • يکي گنج است اکنون چند گوئيم
    چو با ما است اکنون چند جوئيم
  • همه گنج است اينجاگه گدا کيست
    حقيقت با وجودش بينوا کيست
  • از آن اين گنج دل پرگوهر آمد
    که از صورت بيکره بر در آمد
  • مجموعه آثار عطار

  • چو آدم شد بدان خلعت مکرم
    از آن گنج مروت گشت خرم
  • بجان ميداشت آدم پاس آن گنج
    که تا از دشمنش نايد بدو رنج
  • شود گنج امانت را سزاوار
    که تا پوشيده ميدار ز اغيار
  • خرابي جاي گنج پادشاه است
    چه داني تا خرابي خود چه جاه است
  • تو حق صحبت گنج امانت
    تواني از خود اي صاحب ديانت
  • ترا رخصت بود اندر خرابي
    با گنج معاني را که يابي
  • ز ذي الحجه گذشته بد ده و پنج
    که مدفون کردم اندر دفتر اين گنج
  • گنج پنهانم درين جسم آمدم
    سر و اعلانم درين اسم آمدم
  • من از مال و هنر چيزي ندارم
    ولي گنج سخن دارم بيارم
  • چو عشق دلبران گنج روانست
    چنان بهتر که اندر دل نهانست
  • ویس و رامین

  • نه گر قدرت نمايد آيدش رنج
    نه گر بخشش کند پالايدش گنج
  • به گاه رفتن او را پيش خود خواند
    ز گنج مهر بر وي گوهر افشاند
  • اگر داننده اي در وي برد رنج
    شود زيبا چو پرگوهر يکي گنج
  • گهي گفتي که اين گنج شهانست
    که در وي آرزوهاي جهانست
  • مرا پيرايه و زيرو بسي هست
    سزاتر زو به گنج من کسي هست
  • مبر زين بيش در اميد من رنج
    به باد يافه کاري برمده گنج
  • مرا پيرايه و ديبا و دينار
    فراوان است گنج و شهر بسيار
  • کزين کارت به روي آيد بسي رنج
    به بيهوده برافشاني بسي گنج
  • چو شاهنشه ازين نامه بپرداخت
    خزينه از گهر وز گنج پرداخت
  • چنان شيري که بيند گور بسيار
    و يا مفلس که يابد گنج شهوار
  • روا بود ار کشيد از بهر او رنج
    که ناگه يافت از خوبي يکي گنج
  • چنان مردي که باشد خوار و درويش
    ز ناگاهان يکي گنج آيدش پيش
  • چو باز آيد نبيند گنج بر جاي
    بماند جاودان با حسرت و واي
  • ز بس زيور چو باغ نوبهاري
    ز بس گوهر چو گنج شاهواري
  • نه زاسايش خبر دارم نه از رنج
    نه از رامش به دل شادم نه از گنج
  • همش در تخمه پرمايه ست گوهر
    همش در گنج شهوارست جوهر
  • نه از کار بزرگ آيد نهيبش
    نه از گنج گران آيد فريبش
  • نه تندي سود دارد نه سترگي
    نه گنج و گوهر و نام و بزرگي
  • اگر گنج همه شاهان تو داري
    نيابي کام چون بي شوي و ياري
  • هرآن کامي که تو خواهي بجويم
    به کردار و به گنج و آبرويم
  • دو چشم شوخ به باشد ز دو گنج
    بگويد هر چه خواهد شوخ بي رنج
  • همي گفتي دريغا روزگارم
    سپاه و گنج و رخت بي شمارم
  • شبش با روز باشد ناز با رنج
    بلا با خرمي بدخواه با گنج
  • در صد گنج بر ويسه گشاده
    در آن جا ساز صدساله نهاده
  • ز گنج شاهوار آورد بيرون
    به زر کرده صد و سي تخت مدهون
  • منم گنج وفا را گشته گنجور
    توي دست جفا را گشته دستور
  • همي گويم دلا گر رنج يابي
    روا باشد که روزي گنج يابي
  • درود از من بدان گنج نکويي
    که دارد پيشه با من کينه جويي
  • چو بر گنجش همه فرمان مرا بود
    به گنج اندر همه چيزي ترا بود
  • تو برخوردي ز گنج شاهوارش
    چنان کز ساز و رخت بي شمارش
  • قضا برداشت از پيش تو صد گنج
    کنون دانگي همي جويي به صد رنج
  • چنان بد پيش رامين آن سمن بر
    که باشد پيش مرده گنج گوهر
  • چه باشد گر برم در عشق تو رنج
    نشايد يافت بي رنج از جهان گنج
  • گمان بردم کزين ره گنج يابم
    ندانستم که بي بر رنج يابم
  • اگر در زير وصلت هست صد گنج
    نيرزد جستنش با اين همه رنج
  • چو گنج خسروان شد روي کشور
    ز بس ديبا و زر و مشک و عنبر
  • به مرو اندر نه شاهست و نه لشکر
    تو داري گنج شاهنشاه يک سر
  • چه مايه رنج بردست او بدين گنج
    کنون تو يافتي همواره بي رنج
  • گزين شاه و دستور و برادر
    به گنج و خواسته قارون ديگر
  • تو گفتي مفلسي گنج روان يافت
    و يا مرده دگرباره روان يافت
  • اگرچه داد وي را گنج و گوهر
    ندادش تا ازو نستد برادر
  • به مرو اندر درنگش بود دو روز
    به راه افتاد با گنج و دل افروز
  • به دست آورد گنج من سراسر
    منم مفلس کنون و او توانگر
  • همي جوييم گنجش را به صدرنج
    پس آنگهي نه ما مانيم و نه گنج
  • مرا اين پادشايي با تو خوش بود
    دلم با اين همه گنج از تو گش بود
  • دیوان عراقی

  • خواهي که راه يابي بي رنج بر سر گنج
    مي بيز هر سحرگاه خاک در خرابات
  • گرچه در صورت گدايي مي کنيم
    گنج معني در دل ويران ماست
  • گنج حسني و نپندارم که گنجي در جهان
    و آنچنان گنجي عجب در کنج ويراني بود
  • اندرين ره هر که او يکتا شود
    گنج معني در دلش پيدا شود
  • رسيده بر سر گنج جواهر عزت
    از آن خزانه دمي بس توانگر آورده
  • دلت آيينه غيب است و هر دانا درو بيني
    طلسم عالم جسمي و گنج عالم جاني
  • گنج در آستين و مي گرديم
    گرد هر کوي بهر يک مثقال
  • عشاقنامه عراقی

  • چون در گنج دوست وا کردند
    به من اين شيوه را عطا کردند
  • دیوان فرخی سیستانی

  • بيابد هر که انديشد ز گنجش برترين قسمت
    خلايق را همه قسمت شد اندر گنج اومانا
  • بخامه زير ولي گستريد مفرش ناز
    بتيغ پيش عدو باز کرد گنج کرب
  • ز ملک و ملکت چندين امير يافته بهر
    ز گنج بتکده سومنات يافته داد
  • لاجرم کار او کني بنظام
    لا جرم گنج او کني آباد
  • جهان بگشت و اعادي بکشت و گنج بيافت
    بناي کفر بيفکند، اينت فتح و ظفر
  • بدين ژنده پيلان کشي گنج کسري
    بدين ژنده پيلان کني قصر قيصر
  • خداي در سراو همتي نهاد بزرگ
    چنانکه گنج به رنجست از آن و دل به فکر
  • بيشه ها يکسره پرداخته از شيرو ز ببر
    قلعه ها يکسره پرداخته از گنج و گهر
  • ازان عادت شريف ، ازان دست گنج بخش
    ازان راي تيز بين، ازان گرز گاوسار
  • يکي را بکوه سر، يکي را بکوه شير
    يکي را بدشت گنج، يکي را به رودبار
  • تاج هنر و گنج خرد خواجه سيد
    منصور حسن بار خداي همه احرار
  • دينار به زاير دهد و شکر ستاند
    وز شکر همي گنج نهد حاتم کردار
  • ماه فروردين از گنج گهر يافت مگر
    که بياراست همه روي زمين را به گهر
  • سخا بجاي سپاهست و طبع او ملکست
    هنر به منزلت گنج و دست او گنجور
  • ايزد آن بار خداي بسخا را بدهاد
    گنج قارون و بزرگي و توانايي جم
  • اگر نهاد سر خدمت تو روي نهاد
    ز هديه هاي تو بسيار گنج آبادان
  • وليکن ار چه فراوان عطا بدو دادي
    پديد نامد در هيچ گنج تو نقصان
  • سراي خدمت او گنج خانه شرفست
    زمين همت او آسمانه کيوان
  • بقاي شاه جهان باد کاين ملک به بقا
    ز گنج شاهان آراسته همه غزنين
  • جودست قهر گنج و ترا قهرمان هم اوست
    برگنج خويش کس نکند قهر قهرمان
  • از بس ستم که جودتو برگنج تو کند
    گنج تو هر زمان کنداز جود تو فغان
  • گه سماع و شرابست و گاه لهو و طرب
    گه نهادن گنج و گه نهادن خوان
  • اي ناصح خسرو و کلک تو
    بر احوال و بر گنج او مؤتمن
  • فزوده ست قدر تو بفزاي لهو
    گشاده ست گنج تو بگشاي دن
  • هر آينه که بترسد ز خشم خواجه که او
    به زلف گنج مديحش همي کند پنهان
  • در شغل شاه و ساختن ملک معتمد
    بر گنج شاه و مملکت شاه مؤتمن
  • جز جود بر تو هيچ کسي پادشاه نيست
    گنج ترا تهي کند اين پادشاه تو