" rel="stylesheet"/> "> ">
374 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

دیوان بیدل دهلوی

  • شراري چند سامان کن اگر در خود زدي آتش
    نمي تابد بکام بينوايان رايگان انجم
  • دیوان پروین اعتصامی

  • رواني که ايزد ترا رايگان داد
    بگيرد يکي روز هم رايگاني
  • آنکه داد اين دوک، ما را رايگان
    پنبه خواهد داد بهر ريسمان
  • وديعه ايست سعادت، که رايگان بخشند
    درين معامله، ارزاني و گراني نيست
  • بهاي هر نم ازين يم، هزار خون دل است
    نخورده باده کسي، رايگان ازين ساغر
  • متاعي که من رايگان دادم از کف
    تو گر ميتواني، مده رايگاني
  • شاهنامه فردوسی

  • کجا گيو و گودرز کشوادگان
    که سر داد بايد همي رايگان
  • دريغ آن سوار گرانمايه نيز
    که افگنده شد رايگان بر نه چيز
  • نجست از کسي باژ و ساو و خراج
    همي رايگان داشت آن گاه و تاج
  • نداد آن سر پر بها رايگان
    همي تاخت تا آذر ابادگان
  • دیوان خاقانی

  • بوديم گوهري به تو افتاده رايگان
    نشناختي تو قيمت ما از سر جفا
  • عاشق آن است کو به ترک مراد
    هرچه هستي است رايگان بخشد
  • پاي خاکي کن در آکز چشم خونين هر نفس
    گوهر اندر خاک پايت رايگان خواهم فشاند
  • صبح بي منت از براي دلم
    نافه ها داشت رايگان بگشاد
  • خاقاني را هزار گنج است
    يک يک به تو رايگان فرستيم
  • خاک در تو هر آنکه بوسيد
    جز گوهر رايگان نديده است
  • گاهي کبودپوش چو خاک است و همچو خاک
    گنجور رايگان و لگذ خسته عوام
  • اول بيار شير بهاي عروس فقر
    وانگه ببر قباله اقبال رايگان
  • چند چون هدهد تهدد بيني از رنج و عذاب
    تو براي رهنماي ملک پيک رايگان
  • قمري درويش حال بود ز غم خشک مغز
    نسرين کان ديد کرد لخلخه رايگان
  • اين همه گفتم به رايگان نه بر آن طمع
    کافسر زر يابم از عطاي صفاهان
  • تا به ديگ مغز خود خود را مزورها پزند
    ار سرشک نو زرشک رايگان انگيخته
  • در موکبت براي خبر چون کبوتران
    شام و سحر دو نامه بر رايگان شده
  • مرا چشم درد است و گشنيز نيست
    تو را توتيا رايگان مي دهد
  • در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور
    کوس عزلت زن دوال رايگان کس مخور
  • آن يک دو نفس که دارد از عمر
    با شاهد رايگان زند صبح
  • از کيسه سال و مه چو آن پنج
    دزديده رايگان چه باشي
  • دست صبح از عنبر و کافور و مشک
    صد مثلث رايگان آميخته
  • وز مزاج مي به روي خاصگان
    صد دواج رايگان پوشيده اند
  • پيش خاک در تو چشم از در
    صد طويله به رايگان بگسست
  • ليک از آن در خطم که از خط تو
    نافه ها رايگان همي ريزد
  • بهر دستينه رباب از جام و مي
    زر و بسد رايگان برخاسته
  • عارفان اجرام را در راه امر
    هفت پيک رايگان دانسته اند
  • دیوان خواجوی کرمانی

  • ببازار او نقد دل چون فرستم
    که قلبست و کس رايگان برنگيرد
  • دیوان رهی معیری

  • موي سپيد را، فلکم رايگان نداد
    اين رشته را به نقد جواني خريده ام
  • دیوان سلمان ساوجی

  • از حلقه دو زلف تو عطارد باد صبح
    بويي به عالمي دهد و رايگان دهد
  • صدگنج شايگان کنم اندر هر آستين
    بهر نثارش از گهر رايگان چشم
  • نسيمي از سر زلفش بيار و جان بستان
    به پايمرد بگويم به رايگان برسان
  • بهاي يک سر مويش، دو عالم مي دهد سلمان!
    هنوزش گر بدست، افتد متاعي رايگان باشد
  • به هندو رايگان افتاد ازو بستان به ترکي ده
    که هندو قدر نشناسد متاع رايگاني را
  • دیوان سنایی

  • اين عجب تر آنکه عشقت رايگان
    چشم من پر لولو خوشاب کرد
  • بلفضولانرا سوي تو راه نبود تا بود
    کبريا در بادبان رايگان آباد تو
  • رايگان اين خبر اي دوست به هر کس ندهند
    مشک گر چند کسادست چنين ارزان نيست
  • وگر کلي موجودات روحاني و جسماني
    ببخشد بر چنين يک بيت حقا رايگان دارد
  • برين خاکدان پر از گرگ تا کي
    کني چون سگان رايگان پاسباني
  • حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة سنایی

  • زان همي رايگان بميري تو
    کز پي لقمه در زحيري تو
  • ناگرفته به رشوت از دين نور
    رايگان ديو را شده مزدور
  • دوست گز را نه رايگان دارد
    کو زر و سيم در دهان دارد
  • دشمنش دل نهاد بر کم دل
    بي بها رايگان خورد غم دل
  • تن بد را بهاش جان خواهد
    دل نيک تو رايگان خواهد