" rel="stylesheet"/>
"> ">
نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
374 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
بعزت باش در هر دو جهان تو
چو مردان جان بر افشان
رايگان
تو
نهان شو همچو مردان جهان تو
ببر گوئي از اينجا
رايگان
تو
بدي کردم ببخشم
رايگان
تو
که هستي مر خداي غيب دان تو
بکن جانم قبول اي جان جان تو
بکش عطار اي جان
رايگان
تو
کنون چون حاصلست اينجا بدان تو
ز ديد ديد من اين
رايگان
تو
تو رسم عاشقان درياب و جان ده
هزاران جان بيکدم
رايگان
ده
حقيقت آن جهان به زين جهانست
که اينجا عاريت آن
رايگان
است
بلاي قرب کش وين
رايگان
ياب
در اينمعني نمود جان جان ياب
شد و جان داد آنجا
رايگان
او
حقيقت در بر کون و مکان او
از آن دم ميدمي اندر جهان تو
که آن دم يافتي خود
رايگان
تو
بده انصاف ايجان و جهان را
که وصلش يافستي
رايگان
را
چو ليلي را به بيني شادمان باش
دمي با او حقيقت
رايگان
باش
حقيقت جسم و جان در باختي تو
وصال عشق اينجا
رايگان
است
نه بگذاري کسي را
رايگان
تو
درون خلوت خود هيچکس را
ترا در خلوت اي گل
رايگان
ديد
نبيند روي تو جز سر بريده
وصال يار داري در عيان تو
بديدي کام اينجا
رايگان
تو
دیوان عراقی
گويمت: بوسي به جاني، گوييم:
بر لبم لب
رايگان
نتوان نهاد
نيم جاني دارم از تو يادگار
بر لبت لب
رايگان
نتوان نهاد
بر سر بازار وصلش جان ندارد قيمتي
تا نظر در روي خوبش
رايگان
خواهيم کرد
بر درگهت آمدم به کاري
کان بر تو به
رايگان
برآيد
چو
رايگان
است آب حيات در جويت
چرا بود دل مسکين چو ريگ در جيحون؟
من جگر تفتيده بر خاک درت
آب حيوان
رايگان
در جوي تو
حيف نبود ما چنين تشنه جگر؟
و آب حيوان
رايگان
در جوي تو
از سر خشم گفت چشم تو: دور
نه کسي بوسه
رايگان
دارد
ما تشنه و آب زندگاني
در جوي تو
رايگان
، تو داني
روي جانان به چشم جان ديدن
خوش بود، خاصه
رايگان
ديدن
دیوان فرخی سیستانی
درخانه هاي ما ز عطاهاي کف او
زر عزيز خوارتر از خاک
رايگان
گفتم ز بهر بوسه جهاني دگر مخواه
گفتابهشت را نتوان يافت
رايگان
دیوان قاآنی
ليک چون هموار در مدح تو مي راند سخن
روزگارش هر دو عالم
رايگان
مي آورد
بهاي خاک رهت گر دهند هر دو جهان
به خاکپاي تو کس باز
رايگان
بينم
کوبکو تازان که گردد با نگاري همنشين
در بدر يازان که گردد با ظريفي
رايگان
ياقوت تو که قوت عقلست و قوت جان
آيد چو در حديث گهر
رايگان
شود
دیوان مسعود سعد سلمان
شادي و سلامتي و رادي
با تو همه ساله
رايگان
باد
همچو در دو ديده هست فراخ
مر مرا در
رايگان
قلم
در طعن چو نيزه ام که پيوسته
چون نيزه ميان به
رايگان
بندم
چو گوهرم بازگير ز بهر تاج هنر
چو زر بدين و بدان مرا مده
رايگان
اين حق بگو چگونه توانم گزاردن
کاين خدمتم کنند هميدون به
رايگان
چه گفت گنجش ار شکرها نکردندي
سخاوتش را من پاک
رايگان
شدمي
هر جاي مرا به جاي جان باشي تو
اي دوست به جان نه
رايگان
باشي تو
دیوان فیض کاشانی
گر طاعتم سزا نبود
رايگان
ببخش
کالا و ريش صاحب کالا غريب نيست
در طلب خون دل بسي خوردم
نتوان يافت
رايگان
ره حق
شدم تا بر در ميخانه عشق
که مسکينم مرا مي
رايگان
ده
دیوان اشعار منصور حلاج
دمبدم از
گنج
طبع و درج چشم
لعل و گوهر
رايگان
خواهم فشاند
مال و سر افشان بپاي فقر و جان ايثار کن
کين متاع نازنين نايد بدستت
رايگان
مثنوی معنوی
هر حوايج را که بودش آن زمان
راست کردي مرد شهري
رايگان
اي بداده
رايگان
صد چشم و گوش
بي ز رشوت بخش کرده عقل و هوش
بي شبان دانسته اند آن ظبي را
رايگان
دانسته اند آن سبي را
گفت آري خوش عمل کردي بدان
تا بگويم پند ثالث
رايگان
سوي تو ماهست و سوي خلق ابر
تا نبيند
رايگان
روي تو گبر
چون فرود آيي ببيني
رايگان
يک جهان پر گل رخان و دايگان
صفحه قبل
1
...
3
4
5
6
7
8
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن