" rel="stylesheet"/>
"> ">
نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.
اقبالنامه نظامی
گر آدم ز مينو درآمد به خاک
شد آن
گنج
خاکي به مينوي پاک
جهان را ز
گنج
سخا کرده پر
ز درج سخن بر سخا بسته در
گه از لطف بر ساختم زيوري
گه از
گنج
حکمت گشادم دري
چو خواهي که بر
گنج
يابي کليد
نبايد عنان از رياضت کشيد
ز بس
گنج
که آنروز بر باد رفت
شب شنبه را گنجه از ياد رفت
برآراست ويرانه اي را به
گنج
به تيماري از مملکت برد رنج
چو بر
گنج
ليلي کشيدم حصار
دگر گوهري کردم آنجا نثار
چو دستور دانا چنين ديد کار
که بي
گنج
نتوان شدن شهريار
به دستوري شه سوي کشورش
فرستاد با
گنج
و با لشگرش
ز بس زر که آن سيم تن ساز کرد
در
گنج
برخاکيان باز کرد
نمودند خواهش بدان کان
گنج
که درويشي آورد ما را به رنج
تواند که بانوي عاجز نواز
گشايد به ما بر در
گنج
باز
به دانا رسيد اين سخن
گنج
يافت
به نادان رسيد انده و رنج يافت
چو وقت آيد اين را که داري برنج
بده بازخرم زهي کان
گنج
خراساني آن
گنج
بستد به ناز
چو هندو کمر بست بر ترکتاز
سکندر به يونان خبردار شد
که بر
گنج
زرماريه مار شد
از آن بيشتر
گنج
زر ساختست
که قارون به خاک اندر انداختست
گرش سر نبرد سر تيغ شاه
جهان زود گيرد به
گنج
و سپاه
سپاه آورد دشمنان را به رنج
سپاهي نگردد مگر گرد
گنج
بر او طالعي ديدم آراسته
خبر داده از
گنج
و از خواسته
جز او هر که اين صنعت آرد به کار
جوي نارد از
گنج
او در شمار
به هشياري طالع مال سنج
بجز ماريه کس نشد مار
گنج
زن کاردان چون شنيد اين سخن
گشاد از زر تازه
گنج
کهن
چو بر
گنج
دادن دلش راه برد
هلاک از خود و کينه از شاه برد
به کم مدتي شد چنان سيم سنج
که شد خواجه کاروانهاي
گنج
کس اگه نه کان
گنج
دريا شکوه
ز دريا بر او جمع شد يا ز کوه
بسي نيک و بد مرد را کرد ياد
سخنها کزو
گنج
شايد گشاد
بود سالي اکنون کزان کان
گنج
خوريم و نداريم خود را به رنج
هر آن
گنج
کارد به تنها برم
به کنجي نشينم به تنها خورم
بدان
گنج
پويان شدم چون عقاب
سوي پشته مال کردم شتاب
چه ديدم يکي
گنج
کاني در او
ز ياقوت و زر هر چه داني دراو
به فرزند فرخ دلم شاد گشت
که با گوهر و
گنج
همزاد گشت
همانا که چون زاده باشد بجاي
نهاده بود بر سر
گنج
پاي
شه از گوهر افشان آن کان
گنج
ز گوهر برآمودن آمد به رنج
شد آن
گنج
را ديد در گوشه اي
ز بي توشه اي ساخته توشه اي
که ايزد دو گيتي بدان آفريد
که آنجا بود
گنج
و اينجا کليد
نبيني کسي کو رياضتگر است
به بيداري آن
گنج
را رهبر است
ندانيم کز مادر اين راه رنج
کرا پاي خواهد فروشد به
گنج
چو شاه اين سخن را سرآغاز کرد
چنان
گنج
سربسته را باز کرد
فلاطون که بر جمله بود اوستاد
ز درياي دل
گنج
گوهر گشاد
هر آن
گنج
پوشيده کامد پديد
بدست خرد باز دادش کليد
توئي
گنج
رحمت ز يزدان پاک
فرستاده بر بي نصيبان خاک
بنازي که دولت نمايد مرنج
که در ناز دولت بود کان
گنج
ز ديوان فروشست عنوان
گنج
که نامش برآمد به ديوان رنج
ز راه بيابان برون شد به رنج
چو ريگ بيابان روان کرده
گنج
همه
گنج
اين گنجدان آن تست
سرو تاج ماهم به فرمان تست
گشادست پيش تو درهاي
گنج
سپاه ترا بس شد اين پاي رنج
ببر
گنج
کان بر تو باري مباد
ترا باد و بامات کاري مباد
برون رفت وزان گنجدان رخت بست
بدان
گنج
و گوهر نيالود دست
از آن گنجدان کان همه
گنج
داشت
نه خود برگرفت و نه کس را گذاشت
صفحه قبل
1
...
81
82
83
84
85
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن