" rel="stylesheet"/>
"> ">
نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
کتابخانه فارسی
/
مثنوی معنوی
/
دفتر ششم هم از مثنوی
دفتر ششم هم از مثنوی
تمامت کتاب الموطد الکریم
سؤال سایل از مرغی کی بر سر ربض شهری نشسته باشد سر او فاضل ترست و عزیزتر و شریف تر و مکرم تر یا دم او و جواب دادن واعظ سایل را به قدر فهم او
نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدق اند و راه زن صد هزار ابله چنانک راه زن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمی یارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند
مناجات و پناه جستن به حق از فتنه اختیار و از فتنه اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بی نوا کس ندیده است
حکایت غلام هندو کی به خداوندزاده خود پنهان هوای آورده بود چون دختر را با مهتر زاده ای عقد کردند غلام خبر یافت رنجور شد و می گداخت و هیچ طبیب علت او را در نمی یافت و او را زهره گفتن نه
صبر فرمودن خواجه مادر دختر را کی غلام را زجر مکن من او را بی زجر ازین طمع باز آرم کی نه سیخ سوزد نه کباب خام ماند
در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله ای الا من عصم الله
در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب
قصه ای هم در تقریر این
وا نمودن پادشاه به امرا و متعصبان در راه ایاز سبب فضیلت و مرتبت و قربت و جامگی او بریشان بر وجهی کی ایشان را حجت و اعتراض نماند
مدافعه امرا آن حجت را به شبهه جبریانه و جواب دادن شاه ایشان را
حکایت آن صیادی کی خویشتن در گیاه پیچیده بود و دسته گل و لاله را کله وار به سر فرو کشیده تا مرغان او را گیاه پندارند و آن مرغ زیرک بوی برد اندکی کی این آدمیست کی برین شکل گیاه ندیدم اما هم تمام بوی نبرد به افسون او مغرور شد زیرا در ادراک اول قاطعی نداشت در ادراک مکر دوم قاطعی داشت و هو الحرص و الطمع لا سیما عند فرط الحاجة و الفقر قال النبی صلی الله علیه و سلم کاد الفقر ان یکون کفرا
حکایت آن شخص کی دزدان قوج او را بدزدیدند و بر آن قناعت نکرد به حیله جامه هاش را هم دزدیدند
مناظره مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیه السلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام
حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی می کرد
حواله کردن مرغ گرفتاری خود را در دام به فعل و مکر و زرق زاهد و جواب زاهد مرغ را
حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعده معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت
استدعاء امیر ترک مخمور مطرب را بوقت صبوح و تفسیر این حدیث کی ان لله تعالی شرابا اعده لاولیائه اذا شربوا سکروا و اذا سکروا طابوا الی آخر الحدیث می در خم اسرار بدان می جوشد تا هر که مجردست از آن می نوشد قال الله تعالی ان الابرار یشربون این می که تو می خوری حرامست ما می نخوریم جز حلالی «جهد کن تا ز نیست هست شوی وز شراب خدای مست شوی »
در آمدن ضریر در خانه مصطفی علیه السلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیه السلام کی چه می گریزی او ترا نمی بیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم
امتحان کردن مصطفی علیه السلام عایشه را رضی الله عنها کی چه پنهان می شوی پنهان مشو که اعمی ترا نمی بیند تا پدید آید کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست
حکایت آن مطرب کی در بزم امیر ترک این غزل آغاز کرد گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی نمی دانم ازین آشفته بی دل چه می خواهی نمی دانم و بانگ بر زدن ترک کی آن بگو کی می دانی و جواب مطرب امیر را
تفسیر قوله علیه السلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار کردن گیرد به تعزیت داشتن شیعه اهل حلب هر سالی در ایام عاشورا به دروازه انطاکیه و رسیدن غریب شاعر از سفر و پرسیدن کی این غریو چه تعزیه است
نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب
تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمنگاه بزرگ با دانه گندم می کوشد و می جوشد و می لرزد و به تعجیل می کشد و سعت آن خرمن را نمی بیند
داستان آن شخص کی بر در سرایی نیم شب سحوری می زد همسایه او را گفت کی آخر نیم شبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی می زنی و جواب گفتن مطرب او را
قصه احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیه السلام در آن چاشتگاهها کی خواجه اش از تعصب جهودی به شاخ خارش می زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمی جوشید ازو احد احد می جست بی قصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بی قصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود هم چون سحره فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی
باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعه بلال را رضی الله عنه و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینه جهودان و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی علیه السلام و مشورت در خریدن او
وصیت کردن مصطفی علیه السلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری می شوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان
خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد
معاتبه مصطفی علیه السلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او
قصه هلال کی بنده مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بی تقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بنده سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست
حکایت در تقریر همین سخن
مثل
رنجور شدن این هلال و بی خبری خواجه او از رنجوری او از تحقیر و ناشناخت و واقف شدن دل مصطفی علیه السلام از رنجوری و حال او و افتقاد و عیادت رسول علیه السلام این هلال را
در آمدن مصطفی علیه السلام از بهر عیادت هلال در ستورگاه آن امیر و نواختن مصطفی هلال را رضی الله عنه
در بیان آنک مصطفی علیه السلام شنید کی عیسی علیه السلام بر روی آب رفت فرمود لو ازداد یقینه لمشی علی الهواء
داستان آن عجوزه کی روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه می ساخت و ساخته نمی شد و پذیرا نمی آمد
داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد
صفت آن عجوز
قصه درویشی کی از آن خانه هرچه می خواست می گفت نیست
رجوع به داستان آن کمپیر
حکایت آن رنجور کی طبیب درو اومید صحت ندید
رجوع به قصه رنجور
قصه سلطان محمود و غلام هندو
لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت
بار دیگر رجوع کردن به قصه صوفی و قاضی
طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را
جواب دادن قاضی صوفی را
سؤال کردن آن صوفی قاضی را
جواب گفتن آن قاضی صوفی را
باز سؤال کردن صوفی از آن قاضی
جواب قاضی سؤال صوفی را و قصه ترک و درزی را مثل آوردن
قال النبی علیه السلام ان الله تعالی یلقن الحکمة علی لسان الواعظین بقدر همم المستمعین
دعوی کردن ترک و گرو بستن او کی درزی از من چیزی نتواند بردن
مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی
گفتن درزی ترک را هی خاموش کی اگر مضاحک دگر گویم قبات تنگ آید
بیان آنک بی کاران و افسانه جویان مثل آن ترک اند و عالم غرار غدار هم چو آن درزی و شهوات و زبان مضاحک گفتن این دنیاست و عمر هم چون آن اطلس پیش این درزی جهت قبای بقا و لباس تقوی ساختن
مثل
باز مکرر کردن صوفی سؤال را
جواب دادن قاضی صوفی را
حکایت در تقریر آنک صبر در رنج کار سهل تر از صبر در فراق یار بود
مثل
باقی قصه فقیر روزی طلب بی واسطه کسب
قصه آن گنج نامه کی پهلوی قبه ای روی به قبله کن و تیر در کمان نه بینداز آنجا کی افتد گنجست
تمامی قصه آن فقیر و نشان جای آن گنج
فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه
نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن
باز دادن شاه گنج نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم
حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره
پرسیدن آن وارد از حرم شیخ کی شیخ کجاست کجا جوییم و جواب نافرجام گفتن حرم
جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن
واگشتن مرید از وثاق شیخ و پرسیدن از مردم و نشان دادن ایشان کی شیخ به فلان بیشه رفته است
یافتن مرید مراد را و ملاقات او با شیخ نزدیک آن بیشه
حکمت در انی جاعل فی الارض خلیفة
معجزه هود علیه السلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد
رجوع کردن به قصه قبه و گنج
انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار
آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن
حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
حکایت اشتر و گاو و قج که در راه بند گیاه یافتند هر یکی می گفت من خورم
مثل
جواب گفتن مسلمان آنچ دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان
منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن
حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای هر دو به رشته ای دراز و بر کشیدن زاغ موش را و معلق شدن چغز و نالیدن و پشیمانی او از تعلق با غیر جنس و با جنس خود ناساختن
تدبیر کردن موش به چغز کی من نمی توانم بر تو آمدن به وقت حاجت در آب میان ما وصلتی باید کی چون من بر لب جو آیم ترا توانم خبر کردن و تو چون بر سر سوراخ موش خانه آیی مرا توانی خبر کردن الی آخره
مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی
لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطه عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی
حکایت شب دزدان کی سلطان محمود شب در میان ایشان افتاد کی من یکی ام از شما و بر احوال ایشان مطلع شدن الی آخره
قصه آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می چرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب
رجوع کردن به قصه طلب کردن آن موش آن چغز را لب لب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او
قصه عبدالغوث و ربودن پریان او را و سالها میان پریان ساکن شدن او و بعد از سالها آمدن او به شهر و فرزندان خویش را باز ناشکیفتن او از آن پریان بحکم جنسیت و همدلی او با ایشان
داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب تبریز و وامها کرده بود بر امید آن وظیفه و او را خبر نه از وفات او حاصل از هیچ زنده ای وام او گزارده نشد الا از محتسب متوفی گزارده شد چنانک گفته اند لیس من مات فاستراح بمیت انما المیت میت الاحیاء
آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد مؤیدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره
رجوع کردن به حکایت آن شخص وام کرده و آمدن او به امید عنایت آن محتسب سوی تبریز
باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثم الذین کفروا بربهم یعدلون
مثل دوبین هم چو آن غریب شهر کاش عمر نام کی از یک دکانش به سبب این به آن دکان دیگر حواله کرد و او فهم نکرد کی همه دکان یکیست درین معنی کی به عمر نان نفروشند هم اینجا تدارک کنم من غلط کردم نامم عمر نیست چون بدین دکان توبه و تدارک کنم نان یابم از همه دکان های این شهر و اگر بی تدارک هم چنین عمر نام باشم ازین دکان در گذرم محرومم و احولم و این دکان ها را از هم جدا دانسته ام
توزیع کردن پای مرد در جمله شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهی نامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی و کانوا فیه من الزاهدین
مؤاخذه یوسف صدیق صلوات الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره
رجوع کردن به قصه آن پای مرد و آن غریب وام دار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پای مرد خواجه را الی آخره
گفتن خواجه در خواب به آن پای مرد وجوه وام آن دوست را کی آمده بود و نشان دادن جای دفن آن سیم و پیغام کردن به وارثان کی البته آن را بسیار نبینند وهیچ باز نگیرند و اگر چه او هیچ از آن قبول نکند یا بعضی را قبول نکند هم آنجا بگذارند تا هر آنک خواهد برگیرد کی من با خدا نذرها کردم کی از آن سیم به من و به متعلقان من حبه ای باز نگردد الی آخره
حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر در ممالک من فلان جا چنین ترتیب نهید و فلان جا چنین نواب نصب کنید اما الله الله به فلان قلعه مروید و گرد آن مگردید
بیان استمداد عارف از سرچشمه حیات ابدی و مستغنی شدن او از استمداد و اجتذاب از چشمه های آبهای بی وفا کی علامة ذالک التجافی عن دار الغرور کی آدمی چون بر مددهای آن چشمه ها اعتماد کند در طلب چشمه باقی دایم سست شود کاری ز درون جان تو می باید کز عاریه ها ترا دری نگشاید یک چشمه آب از درون خانه به زان جویی که آن ز بیرون آید
روان شدن شه زادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره
رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعه ممنوع عنه آن همه وصیت ها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و می گفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان می گفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر
دیدن ایشان در قصر این قلعه ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست
حکایت صدر جهان بخارا کی هر سایلی کی به زبان بخواستی از صدقه عام بی دریغ او محروم شدی و آن دانشمند درویش به فراموشی و فرط حرص و تعجیل به زبان بخواست در موکب صدر جهان از وی رو بگردانید و او هر روز حیله نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر وگاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی الی آخره
حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانه ای خفتند شبی اتفاقا امرد خشت ها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشت ها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشت ها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشت ها را چرا نهادی الی آخره
در تفسیر این خبر کی مصطفی صلوات الله علیه فرمود منهومان لا یشبعان طالب الدنیا و طالب العلم کی این علم غیر علم دنیا باید تا دو قسم باشد اما علم دنیا هم دنیا باشد الی آخره و اگر هم چنین شود کی طالب الدنیا و طالب الدنیا تکرار بود نه تقسیم مع تقریره
بحث کردن آن سه شه زاده در تدبیر آن واقعه
مقالت برادر بزرگین
ذکر آن پادشاه که آن دانشمند را به اکراه در مجلس آورد و بنشاند ساقی شراب بر دانشمند عرضه کرد ساغر پیش او داشت رو بگردانید و ترشی و تندی آغاز کرد شاه ساقی را گفت کی هین در طبعش آر ساقی چندی بر سرش کوفت و شرابش در خورد داد الی آخره
روان گشتن شاه زادگان بعد از تمام بحث و ماجرا به جانب ولایت چین سوی معشوق و مقصود تا به قدر امکان به مقصود نزدیک تر باشند اگر چه راه وصل مسدودست به قدر امکان نزدیک تر شدن محمودست الی آخره
حکایت امرء القیس کی پادشاه عرب بود و به صورت عظیم به جمال بود یوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زلیخا مرده او و او شاعر طبع قفا نبک من ذکری حبیب و منزل چون همه زنان او را به جان می جستند ای عجب غزل او و ناله او بهر چه بود مگر دانست کی این ها همه تمثال صورتی اند کی بر تخته های خاک نقش کرده اند عاقبت این امرء القیس را حالی پیدا شد کی نیم شب از ملک و فرزند گریخت و خود را در دلقی پنهان کرد و از آن اقلیم به اقلیم دیگر رفت در طلب آن کس کی از اقلیم منزه است یختص برحمته من یشاء الی آخره
بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بی صبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفؤادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم هم چو دل از دست آن جا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فئة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
بیان مجاهد کی دست از مجاهده باز ندارد اگر چه داند بسطت عطاء حق را کی آن مقصود از طرف دیگر و به سبب نوع عمل دیگر بدو رساند کی در وهم او نبوده باشد او همه وهم و اومید درین طریق معین بسته باشد حلقه همین در می زند بوک حق تعالی آن روزی را از در دیگر بدو رساند کی او آن تدبیر نکرده باشد و یرزقه من حیث لا یحتسب العبد یدبر والله یقدر و بود کی بنده را وهم بندگی بود کی مرا از غیر این در برساند اگر چه من حلقه این در می زنم حق تعالی او را هم ازین در روزی رساند فی الجمله این همه درهای یکی سرایست مع تقریره
حکایت آن شخص کی خواب دید کی آنچ می طلبی از یسار به مصر وفا شود آنجا گنجیست در فلان محله در فلان خانه چون به مصر آمد کسی گفت من خواب دیده ایم کی گنجیست به بغداد در فلان محله در فلان خانه نام محله و خانه این شخص بگفت آن شخص فهم کرد کی آن گنج در مصر گفتن جهت آن بود کی مرا یقین کنند کی در غیر خانه خود نمی باید جستن ولیکن این گنج یقین و محقق جز در مصر حاصل نشود
سبب تاخیر اجابت دعای مؤمن
رجوع کردن به قصه آن شخص کی به او گنج نشان دادند به مصر و بیان تضرع او از درویشی به حضرت حق
رسیدن آن شخص به مصر و شب بیرون آمدن به کوی از بهر شبکوکی و گدایی و گرفتن عسس او را و مراد اوحاصل شدن از عسس بعد از خوردن زخم بسیار و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و قوله تعالی سیجعل الله بعد عسر یسرا و قوله علیه السلام اشتدی ازمة تنفرجی و جمیع القرآن و الکتب المنزلة فی تقریر هذا
بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة
مثل
بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد
مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او ازیشان شیدا و بی خود رفتن و خود را در بارگاه پادشاه انداختن بی دستوری خواستن لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی و لاابالی الی آخره
مفتون شدن قاضی بر زن جوحی و در صندوق ماندن و نایب قاضی صندوق را خریدن باز سال دوم آمدن زن جوحی بر امید بازی پارینه و گفتن قاضی کی مرا آزاد کن و کسی دیگر را بجوی الی آخر القصه
رفتن قاضی به خانه زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره
آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره
در تفسیر این خبر کی مصطفی صلوات الله علیه فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه تا منافقان طعنه زدند کی بس نبودش کی ما مطیعی و چاکری نمودیم او را چاکری کودکی خلم آلودمان هم می فرماید الی آخره
باز آمدن زن جوحی به محکمه قاضی سال دوم بر امید وظیفه پارسال و شناختن قاضی او را الی اتمامه
باز آمدن به شرح قصه شاه زاده و ملازمت او در حضرت شاه
در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطره صراط بر سر اوست ای مؤمن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا مؤمن فان نورک اطفاء ناری
متوفی شدن بزرگین از شه زادگان و آمدن برادر میانین به جنازه برادر کی آن کوچکین صاحب فراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه
وسوسه ای کی پادشاه زاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی می کرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره
خطاب حق تعالی به عزرائیل علیه السلام کی ترا رحم بر کی بیشتر آمد ازین خلایق کی جانشان قبض کردی و جواب دادن عزرائیل حضرت را
کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز
رجوع کردن به قصه پروردن حق تعالی نمرود را بی واسطه مادر و دایه در طفلی
رجوع کردن بدان قصه کی شاه زاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت
وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل ترست
مثل
درباره نوسخن