از مشت غبار ما صد ناله برانگیزی
نزدیک تر از جانی با خوی کم آمیزی
در موج صبا پنهان دزدیده بباغ آئی
در بوی گل آمیزی با غنچه درآویزی
مغرب ز تو بیگانه مشرق همه افسانه
وقت استکه در عالم نقش دگر انگیزی
آنکسکه بسر دارد سودای جهانگیری
تسکین جنونش کن با نشتر چنگیزی
من بنده ی بی قیدم شاید که گریزم باز
این طره ی پیچان را در گردنم آویزی
جز ناله نمی دانم گویند غزل خوانم
این چیست که چون شبنم بر سینه ی من ریزی