" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩: بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را

بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را
بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را
زمزمه ی کهن سرا گردش باده تیز کن
باز به بزم ما نگر آتش جام خویش را
دام ز گیسوان بدوش زحمت گلستان بری
صید چرا نمی کنی طایر بام خویش را
ریگ عراق منتظر کشت حجاز تشنه کام
خون حسین باز ده کوفه و شام خویش را
دوش براهبر زند راه یگانه طی کند
می ندهد بدست کس عشق زمام خویش را
ناله بآستان دیر بیخبرانه می زدم
تا بحرم شناختم راه و مقام خویش را
قافله ی بهار را طایر پیش رس نگر
آنکه بخلوت قفس گفت پیام خویش را