نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست
بخاشاکم شرار افتاد و باد صبحدم تیز است
ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد
خراشد سینه ی کهسار و پاک از خون پرویز است
مرا در دل خلید این نکته ا زمرد ادادانی
ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است
ببالینم بیا یکدم نشین کز درد مهجوری
تهی پیمانه ی بزم ترا پیمانه لبریز است
به بستان جلوه دادم آتش داغ جدائی را
نسیمش تیزتر می سازد و شبنم غلط ریز است
اشارتهای پنهان خانمان برهم زند لیکن
مرا آنغمزه میباید که بیباک است و خونریزست
نشیمن هر دو را در آب و گل لیکن چه راز است این
خرد را صحبت گل خوشتر آید دل کم آمیز است
مرا بنگر که در هندوستان دیگر نمی بینی
برهمن زاده ئی رمز آشنای روم و تبریز است