" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥: برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا

برون کشید ز پیچاک هست و بود مرا
چه عقده ها که مقام رضا گشود مرا
تپید عشق و درین کشت نابسامانی
هزار دانه فرو کرد تا درود مرا
ندانم اینکه نگاهش چه دید در خاکم
نفس نفس بعیار زمانه سود مرا
جهانی از خس و خاشاک در میان انداخت
شراره ی دلکی داد و آزمود مرا
پیاله گیر ز دستم که رفت کار از دست
کرشمه بازی ساقی ز من ربود مرا