" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣: درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی

درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی
می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی
شرار از خاک من خیزد کجا ریزم کرا سوزم
غلط کردی که در جانم فکندی سوز مشتاقی
مکدر کرد مغرب چشمه های علم و عرفانرا
جهان را تیره تر سازد چه مشائی چه اشراقی
دل گیتی انا المسموم اناالمسموم فریادش
خرد نالان که ما عندی بتریاق ولا راقی
چه ملائی چه درویشی چه سلطانی چه دربانی
فروغ کار می جوید بسالوسی و زراقی
ببازاری که چشم صیرفی شور است و کم نور است
نگینم خوارتر گردد چو افزاید به براقی