" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢: خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون
کاروان زین وادی دور و دراز آید برون
من بسیمای غلامان فر سلطان دیده ام
شعله ی محمود از خاک ایاز آید برون
عمرها در کعبه و بتخانه می نالد حیات
تاز بزم عشق یک دانای راز آید برون
طرح نو می افکند اندر ضمیر کائنات
ناله ها کز سینه ی اهل نیاز آید برون
چنگ را گیرید از دستم که کار از دست رفت
نغمه ام خون گشت و از رگهای ساز آید برون