" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥: هوس هنوز تماشاگر جهانداری است

هوس هنوز تماشاگر جهانداری است
دگر چه فتنه پس پردهای زنگاری است
زمان زمان شکند آنچه می تراشد عقل
بیا که عشق مسلمان و عقل زناری است
امیر قافله ئی سخت کوش و پیهم کوش
که در قبیله ی ما حیدری ز کراری است
تو چشم بستی و گفتی که اینجهان خوابست
گشای چشم که این خواب خواب بیداریست
بخلوت انجمنی آفرین که فطرت عشق
یکی شناس و تماشا پسند بسیاری است
تپید یک دم و کردند زیب فتراکش
خوشا نصیب غزالی که زخم او کاری است
بباغ و راغ گهرهای نغمه می پاشم
گران متاع و چه ارزان ز کند بازاری است