شراب میکده ی من نه یادگار جم است
فشرده ی جگر من بشیشه ی عجم است
چو موج می تپد آدم بجستجوی وجود
هنوز تا به کمر در میانه ی عدم است
بیا که مثل خلیل این طلسم در شکنیم
که جز تو هر چه درین دیر دیده ام صنم است
اگر بسینه ی این کائنات در نروی
نگاه را به تماشا گذاشتن ستم است
غلط خرامی ما نیز لذتی دارد
خوشم که منزل ما دورو راه خم بخم است
تغافلی که مرا رخصت تماشا داد
تغافل است و به از التفات دمبدم است
مرا اگر چه به بتخانه پرورش دادند
چکید از لب من آنچه در دل حرم است