تو کیستی ز کجائی که آسمان کبود
هزار چشم براه تو از ستاره گشود
چگویمت که چه بودی چکرده ئی چه شدی
که خون کند جگرم را ایازی محمود
تو آن نه ئی که مصلی ز کهکشان میکرد
شراب صوفی و شاعر ترا ز خویش ربود
فرنگ اگر چه ز افکار تو گره بگشاد
بجرعه ی دگری نشئه ی ترا افزود
سخن ز نامه و میزان دراز تر گفتی
بحیرتم که نه بینی قیامت موجود
خوشا کسی که حرم را درون سینه شناخت
دمی تپید و گذشت از مقام گفت و شنود
از آن بمکتب و میخانه اعتبارم نیست
که سجده ئی نبرم بر در جبین فرسود