لاله ی این گلستان داغ تمنائی نداشت
نرگس طناز او چشم تماشائی نداشت
خاک را موج نفس بود و دلی پیدا نبود
زندگانی کاروانی بود و کالائی نداشت
روزگار ازهای و هوی میکشان بیگانه ئی
باده در میناش بود و باده پیمائی نداشت
برق سینا شکوه سنج از بی زبانی های شوق
هیچ کس در وادی ایمن تقاضائی نداشت
عشق از فریاد ما هنگامه ها تعمیر کرد
ورنه این بزم خموشان هیچ غوغائی نداشت