" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢: آشنا هر خار را از قصه ی ما ساختی

آشنا هر خار را از قصه ی ما ساختی
در بیابان جنون بردی و رسوا ساختی
جرم ما از دانه ئی تقصیر او از سجده ئی
نی به آن بیچاره می سازی نه با ما ساختی
صد جهان میروید از کشت خیال ما چو گل
یک جهان و آن هم از خون تمنا ساختی
پرتو حسن تو می افتد برون مانند رنگ
صورت می پرده از دیوار مینا ساختی
طرح نو افکن که ماجدت پسند افتاده ایم
این چه حیرت خانه ئی امروز و فردا ساختی