" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥: تیر و سنان و خنجر و شمشیر آرزوست

تیر و سنان و خنجر و شمشیر آرزوست
با من میا که مسلک شبیرم آرزوست
از بهر آشیانه خس اندوزیم نگر
باز این نگر که شعله ی درگیرم آرزوست
گفتند لب به بند و ز اسرار ما مگو
گفتم که خیر نعره ی تکبیرم آرزوست
گفتند هر چه در دلت آید ز ما بخواه
گفتم که بی حجابی تقدیرم آرزوست
از روزگار خویش ندانم جز این قدر
خوابم زیاد رفته و تعبیرم آرزوست
کو آن نگاه ناز که اول دلم ربود
عمرت دراز باد همان تیرم آرزوست