" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧: ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست

ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
تجلی دگری در خور تقاضا نیست
بملک جم ندهم مصرع نظیری را
«کسی که کشته نه شد از قبیله ی ما نیست
اگر چه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت
تو دل گرفته نه باشی که عشق تنها نیست
توره شناس نه ئی وز مقام بی خبری
چه نغمه ایست که در بر بط سلیمی نیست
نظر بخویش چنان بسته ام که جلوه ی دوست
جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست
بیا که غلغله در شهر دلبران فکنیم
جنون زنده دلان هرزه گرد صحرا نیست
ز قید و صید نهنگان حکایتی آور
مگو که زورق ما روشناس دریا نیست
مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت
به جاده ئی که درو کوه و دشت و دریا نیست
شریک حلقه ی رندان باده پیما باش
حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست
برهنه حرف نه گفتن کمال گویائیست
حدیث خلوتیان جز به رمز و ایما نیست