نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه می آئی
ولیکن سوی مشتاقان چه مشتاقانه می آئی
قدم بیباک تر نه در حریم جان مشتاقان
تو صاحب خانه ئی آخر چرا دزدانه می آئی
بغارت می بری سرمایه ی تسبیح خوانان را
بشبخون دل زناریان ترکانه می آئی
گهی صد لشکر انگیزی که خون دوستان ریزی
گهی در انجمن با شیشه و پیمانه می آئی
تو بر نخل کلیمی بی محابا شعله می ریزی
تو بر شمع یتیمی صورت پروانه می آئی
بیا (اقبال) جامی از خمستان خودی در کش
تو از میخانه ی مغرب ز خود بیگانه می آئی