" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٧: خواجه ای نیست که چون بنده پرستارش نیست

خواجه ای نیست که چون بنده پرستارش نیست
بنده ئی نیست که چون خواجه خریدارش نیست
گر چه از طور کلیم است بیان واعظ
تاب آن جلوه به آئینه ی گفتارش نیست
پیر ما مصلحتا رو بمجاز آورد است
ور نه با زهره وشان هیچ سر و کارش نیست
دل باو بندو ازین خرقه فروشان بگریز
نشوی صید غزالی که ز تاتارش نیست
نغمه ی عافیت از بر بط من می طلبی
از کجا برکشم آن نغمه که در تارش نیست
دل ما قشقه زد و و برهمنی کرد ولی
آن چنان کرد که شایسته ی زنارش نیست
عشق در صحبت میخانه بگفتار آید
زانکه در دیر و حرم محرم اسرارش نیست