جان من از بیدلان، آخر گهی یادی بکن
            ور به انصافی نمی ارزیم، بیدادی مکن
         
        
            شادمانیهاست از حسن و جوانی در دلت
            شکر آن را یک نظر در حال ناشادی بکن
         
        
            هر شبی ماییم و تنهایی و زندان و فراق
            گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن
         
        
            گر به دولت خانه وصلم نخوانی، ای پسر
            باری اینجا آی و سر در محنت آبادی بکن
         
        
            امشب این هجران عاشق کش نخواهد کشتنم
            ای مؤذن، گر نمردی، بانگ و فریادی بکن
         
        
            خاک کویت کردم اندر چشم تو زین آب و گل
            هم درین خانه ز بهر خویش بنیادی بکن
         
        
            اشک خسرو را نهان در کوی خود راهی بده
            جوی شیرین را روان از خون فرهادی بکن