به کوی عقل مرو، گر به عشوه بردی راه
            وگر ز عقل گذشتی، بگوی بسم الله
         
        
            هزار بار به گوش دلم رسید از غیب
            که عشوه راهنمایست و عقل مانع راه
         
        
            وگر به سلسله عشق مبتلا شده ای
            برو به میکده وز پیر دیر همت خواه
         
        
            به یک پیاله رهاند ز بند عقل ترا
            من آزموده ام ار نشنوی، مرا چه گناه
         
        
            بیا به مجلس رندان و بر کف ساقی
            قران چشمه خورشید بین به یک شبه ماه
         
        
            مجو مجو قدح باده در جهان، خسرو
            که آب بوالهوسان ریخت حب منصب و چاه