" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٧: بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی

بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی
نه در آغوش که در دیده روشن خفتی
هر دمی گردی و در دیده ناخفته دوست
دوستانه ز پی کوری دشمن خفتی
یاد داری که شبی هر دو به بستان بودیم
من به خار و خس و تو در گل و گلشن خفتی
این چه عید است که خسرو ز تو قدری دریافت
که تو با او همه شب دست به گردن خفتی