بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی
            نه در آغوش که در دیده روشن خفتی
         
        
            هر دمی گردی و در دیده ناخفته دوست
            دوستانه ز پی کوری دشمن خفتی
         
        
            یاد داری که شبی هر دو به بستان بودیم
            من به خار و خس و تو در گل و گلشن خفتی
         
        
            این چه عید است که خسرو ز تو قدری دریافت
            که تو با او همه شب دست به گردن خفتی