نوبهار است و گل و موسم عید، ای ساقی
            باده نوش و گذر از وعد و وعید، ای ساقی
         
        
            روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین
            هر که در کوی مغان گشت شهید، ای ساقی
         
        
            گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ
            تا ز لعل تو یکی جرعه کشید، ای ساقی
         
        
            حاصل از عمر ندارد بجز از حسرت و درد
            هر که عید است ز میخانه بعید، ای ساقی
         
        
            آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد
            دگر او پند ادیبان نشنید، ای ساقی
         
        
            بارها کرده بدم توبه ز می، باز مرا
            چشم مست تو به میخانه کشید، ای ساقی
         
        
            زاهد از شرم تو دایم سرانگشت گزد
            جز در میکده جایی مگرید، ای ساقی