تا فراقت تاخت بر من بارگی
            ساختم با محنت و آوارگی
         
        
            دل ز ما بردی، زهی جان پروری
            خون ما خوردی، خهی غمخوارگی
         
        
            چار و ناچارت چو ما فرمان بریم
            چاره ما ساز در بیچارگی
         
        
            چون عنان صبر بردی از کفم
            یک زمان در کش عنان بارگی
         
        
            وارهان یکدم از این بیداد و غم
            زانکه شد بیداد غم یکبارگی