سلام و خدمت ما، ای صبا، به یار بگوی
            فغان و زاری بلبل به نوبهار بگوی
         
        
            برفت طاقت صبر و نماند قوت عقل
            بگوی حال من او را و زینهار بگوی
         
        
            ز خون دیده همه دست من نگار گرفت
            مگر که دست بگیرد بدان نگار بگوی
         
        
            هزار جور کشیدم ز غم که نتوان گفت
            یکی اگر بتوانی از آن هزار، بگوی
         
        
            اگر ز بنده فراموش کرد، یادش ده
            وزین سخن دو سه بر وجه یادگار بگوی
         
        
            بنای عافیتم کاستوار بود از صبر
            خراب شد ز غمم دار استوار بگوی
         
        
            حدیث چشم چو دریا بگو و زین مگذر
            چو زین گذشت، حدیث لب و کنار بگوی
         
        
            اگر چه هر چه بگویی به عکس کار کند
            تو باری اینقدر از بهر عکس کار بگوی
         
        
            اگر چه او نشود ز آن خویش خسرو را
            تو ز آن خود بکن و بهر کردگار بگوی