مردانه می کشد به جفایم ستمگری
            تا میرم و دگر ندهم دل به دیگری
         
        
            راحت بود سیاست آن کس که بایدش
            از غمزه دور باشی و از ناز خنجری
         
        
            گفتم که دوش با تو نشستیم، راست است
            بر خویش بسته ام به هوس خواب دیگری
         
        
            از غم مگر ز وادی هجر استخوان بود
            کز کعبه امید بیاید کبوتری
         
        
            ماییم و خواب و بازوی آن یار زیر سر
            وه کی نهد تو در خم بازوی ما سری
         
        
            کی ره کند به کلبه ما چون تو آفتاب
            ما ناخدای باز کند ز آسمان دری
         
        
            یارب حلال خواب خوش، ار چه شبی ز غم
            روزی نبود پهلوی ما را ز بستری
         
        
            خسرو به سایه ای ز درخت تو قانع است
            آن دولت از کجا که به دست افتدش بری