به من از دولت وصل تو مقرر می شد
            کارم از لعل گهربار تو چون زر می شد
         
        
            دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن
            با فراق تو کرا خواب میسر می شد؟
         
        
            بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک
            خانه دیگر ز خیال تو منور می شد
         
        
            عقل دل را ز تمنای تو سعیی می کرد
            عشق می آمد و او نیز مسخر می شد
         
        
            گر چه بسیار بگفتیم نیامد در گوش
            خوشتر از نام تو، با آنکه مکرر می شد
         
        
            شرح هجران تو گفتم: بنویسم، لیکن
            ننوشتم ، که همه عمر در آن سر می شد
         
        
            اوحدی را غزل امروز روانست، که شب
            صفت خط تو می کرد و سخن تر می شد