صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند
            و گر گوید: کدامست این؟ بگو: یاری که خود داند
         
        
            مگو: از فرقتت چونست شیدایی که خود بیند؟
            مگو: از حسرتت چون شد گرفتاری که خود داند
         
        
            اگر چشمش ترا گوید: ز عشق کیست درد او؟
            بگو: رنجور بود از بهر بیماری که خود داند
         
        
            حدیثی گر دراندازد که: بی من چون همی سازد؟
            بگو: بی دوست چون سازد؟ طلب کاری که خود داند
         
        
            ز رویش گر خطاب آید که: هستش میل من یا نه؟
            تو پیش زلف غمازش بگو :آری ،که خود داند
         
        
            دهانش گر نهان گوید که:من با او چه کردم؟ گو
            بزیر لب: بیازردیش یک باری که خود داند
         
        
            و گر پرسد لبم: یاری چه بااو کرد؟ در گوشش
            بگو: تقصیر کرد او نیز در کاری که خود داند
         
        
            وگر گوید: جفا کارم، که من زو به بسی دارم
            بگو: چون اوحدی داری وفاداری، که خود داند