دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
            از خرابات سوی صومعه مست آوردند
         
        
            هیچ می خواره ندارد طمع حور و بهشت
            این بشارت به من باده پرست آوردند
         
        
            ساقیانش، ز می عشق چو گردیدم مست
            به می دیگرم از نیست به هست آوردند
         
        
            زلف و خال و خط خوبان همه رنجست، آنها
            از کجا این همه تشویش به دست آوردند؟
         
        
            این شگرفان که نگنجند در آفاق از حسن
            در چنین سینه تنگ از چه نشست آوردند؟
         
        
            قلب سالوس و ریا را نشکستند درست
            مگر این قوم که در زلف شکست آوردند
         
        
            اوحدی را چو ازین دایره دیدند برون
            زود در حلقه آن زلف چو شست آوردند