" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٨: دلدار دل ببرد و زما پرده می کند

دلدار دل ببرد و زما پرده می کند
ما را ز هجر خویشتن آزرده می کند
دل برد و جان اگر ببرد نیز ظلم نیست
شاهست و حکم بر خدم و برده می کند
ما را ز هجر خویش بده گونه مرده کرد
اکنون عتاب و عربده ده مرده می کند
یکتایی دلم ز جفا هر دمی دو تا
آن طره دراز دو تا کرده می کند
طفلان دیدگان مرا دایه غمش
از خون دل برای چه پرورده می کند؟
چشمش ز پیش زلف سیه دل نمی رود
وین نازنیست خود که پس پرده می کند
گلگون اشک دیده ز درد فراق او
بر روی اوحدی گذر آزرده می کند