گفتم: ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
            گفتا: منم دوای تو از درد من منال
         
        
            گفتم: شبم چو سال شد از بار هجر تو
            گفتا: به وصل روز کنم این شب چو سال
         
        
            گفتم که: با تو نیست مجال حکایتی
            گفتا: چو من رضا دهم آسان شود مجال
         
        
            گفتم: دلم به وصل تو تعجیل می کند
            گفتا: ز من به صبر توان یافتن وصال
         
        
            گفتم: به شام روی تو دیدن مبارکست
            گفتا که: بامداد مبارک ترم به فال
         
        
            گفتم که: هیچ گوش نکردی به قول من
            گفتا که: هیچ کار نیاید ز قیل و قال
         
        
            گفتم که: ابروی تو نشان می دهد بعید
            گفتا: نشان عید بود دیدن هلال
         
        
            گفتم: چه دامها که تو داری ز بهر من!
            گفتا که: دام من نه که زلفست و دانه خال؟
         
        
            گفتم که: بوسه ای دوسه بر من حلال کن
            گفتا که: بی بها نتواند شدن حلال
         
        
            گفتم: ز مویه شد تن مسکین من چو موی
            گفتا: ز ناله نیز بخواهی شدن چو نال
         
        
            گفتم که: پایمال فراق توام چرا؟
            گفتا: ازان سبب که نداری به دست مال
         
        
            گفتم: ترا نیافت به شوخی کسی نظیر
            گفتا: مرا ندید به خوبی کسی مثال
         
        
            گفتم: سؤال من به جهان وصل روی تست
            گفتا که: نیست ممکن ازین خوبتر سؤال
         
        
            گفتم که: چاره نیست مرا در فراق تو
            گفتا که: چاره تو شکیبست و احتمال
         
        
            گفتم: شبی خیال تو نزدیک من رسید؟
            گفت: اوحدی، به خواب توان دیدن این خیال