چو بر سفینه دل نقش صورت تو نبشتم
            حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم
         
        
            اگر چه نام مرا دور کرده ای تو ز دفتر
            به نام روی تو صد دفتر نیاز نبشتم
         
        
            ز شاخ وصل تو دستم نداد میوه شیرین
            مگر که دانه این میوه تلخ بود، که کشتم
         
        
            اگر چه موی شکافی همی کنم ز معانی
            به اعتماد تو یکسر پلاس بود،که رشتم
         
        
            به خاک پای تو کز دامن تو دست ندارم
            و گر ز قالب پوسیده کوزه سازی و خشتم
         
        
            اگر تو روی نخواهی نمود روز قیامت
            به دوزخم بر ازین ره، که من نه مرد بهشتم
         
        
            سرشک دیده چنان ریخت اوحدی ز فراقت
            کز آب دیده او خاک ره به خون بسرشتم