چو آتشست به گرمی هوای تابستان
            بده دو کاسه ازان آب لعل، یا بستان
         
        
            هوای عشق و هوای می و هوای تموز
            سه آتشند، که خواری کنند با مستان
         
        
            بیار شیره و پرکن شراب و نقل بنه
            بریز سوسن و گل بر در سرا بستان
         
        
            ز هر حدیث به آواز مطربی کن گوش
            که عندلیب ز مرغول او برد دستان
         
        
            ز دست لاله جبینی شراب گیر به دست
            که عقل سر بنهد، چون برون کند دستان
         
        
            من و محبت خوبان ز عهد مهد ازل
            دو کودکیم که خوردیم شیر یک پستان
         
        
            در آن زمان که زما دادها ستانی باز
            نشاط عشق، خدایا، ز اوحدی مستان