آن تیر غمزه را دل خلقی نشانه بین
            انگشت رنگ داده و انگشتوانه بین
         
        
            روی سیاه چرده و زلف سیاه کار
            چشم سیاه تنگ خوش جاودانه بین
         
        
            در باغ عارضش ز برای شکار دل
            زلف چو دام بنگر و خال چو دانه بین
         
        
            با آن غرور و غفلت و خردی و بیخودی
            یک بوسه زو طلب کن و پنجه بهانه بین
         
        
            گرد میان لاغر آن خان نیکوان
            پیچیده دایم آن کمر تنگ خانه بین
         
        
            از دست زلف هندوی او جور می برم
            بخت مرا نگه کن و حال زمانه بین
         
        
            مرد اوحدی ز داغ غمم او هزار بار
            با آن دو دل حکایت مرد یگانه بین