شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
            رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
         
        
            قدم بالای چون سرو تو خم کردست و این مشکل
            که بالای تو گر گوید: نکردم، راست پنداری
         
        
            دمی نزدیک مهجوران نیایی هیچ و ننشینی
            طریق دلنوازی از جهان برخاست پنداری
         
        
            دلت سختست و مژگان تیر، در کار من مسکین
            بدان نسبت که مژگان خار و دل برجاست پنداری
         
        
            خطا زلفت کند، آخر دلم را در گنه آری
            جنایت خود کنی و آنگاه جرم از ماست پنداری
         
        
            ز هجر عنبر زلف و فراق درد دندانت
            دو چشم اوحدی هر شب یکی دریاست پنداری