" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥: چون شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ

چون شمع یک مژه واکن زپرده مست برون آ
بگیر پنبه زمینا قدح بدست برون آ
نه مرده چند شوی خشت خاکدان تعلق
دمی جنون کن وزین دخمه های پست برون آ
جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن
نیاز سنگ کن این شیشه از شکست برون آ
ثمر کجاست درین باغ گوچو سرو و چنارت
زآستین طلب صد هزار دست برون آ
منزه است خرابات بی نیاز حقیقت
تو خواه سبحه شمرخواه می پرست برون آ
قدت خمیده زپیری دگر خطاست اقامت
زخانه ئی که بنایش کند نشست برون آ
غبار آنهمه محمل بدوش سعی ندارد
بپای هر که ازین دامگاه جست برون آ
امید و یأس وجود و عدم غبار خیال است
از آنچه نیست مخور غم از آنچه هست برون آ
مباش محو کمان خانه فریب چو (بیدل)
خدنگ ناز شکاری زقید شست برون آ