" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦: چه کدخدائیست ای ستم کش جنون کن از دردسر برون آ

چه کدخدائیست ای ستم کش جنون کن از دردسر برون آ
تو شوق آزاد بی غباری زکلفت بام و در برون آ
بکیش آزادگی نشاید که فکر لذات عقده زاید
ره نفس پیچ و خم ندارد چونی زبند شکر برون آ
اگر محیط گهر برائی قبول بزم وفا نشائی
دلی بذوق حضور خون کن سرشکی از چشم تر برون آ
دماغ عشاق ننگ دارد علم شدن بی جنون داغی
چو شمع گر خود نما برائی زسوختن گل بسر برون آ
زشعله خاکستر آشیانی زبود تشویش پرفشانی
بذوق پروا، زبی نشانی تو نیز سر زیر پر برون آ
کسی درین دشت برنیامد حریف یک لحظه استقامت
تو تا نه چینی غبار خفت زعرصه بی جگر برون آ
ندارد اقبال جوهر مرد در شکنج لباس بودن
چو تیغ، وهم نیام بگذار با شکوه ظفر برون آ
بصد تب و تاب خلق غافل گذشت زین تنگنای غربت
چو موج خون از گلوی بسمل تو نیز با کر و فر برون آ
ببارگاه نیاز دارد فروتنی ناز سربلندی
بخاک روزی دو ریشه گی کن دگر ببال و شجر برون آ
جهان گران خیز نارسائیست وگرنه در عرصه گاه عبرت
نفس همین تازیانه دارد کزین مکان چون سحر برون آ
درین بساط خیال (بیدل) زسعی بیحاصل انفعالی
حیا بس است آبروی همت زعالم خشک، تر برون آ