" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١: آن پری گویند شب خندید بر فریاد ما

آن پری گویند شب خندید بر فریاد ما
ای فراموشی تو شاید داده باشی یاد ما
بسکه در پرواز گرد جستجوها ریختیم
گشت زیر بال پنهان خانه صیاد ما
جان کنیها در قفای آرزو پرمیفشاند
با شرار تیشه رفت از بیستون فرهاد ما
از عدم ناجسته کر کرده است گوش عالمی
شور نشنیدن صدای بیضه فولاد ما
چشم باید بست و گلگشت حضور شرم کرد
غنچه میخندد بهار عالم ایجاد ما
شمع سان عمریست احرام گدازی بسته ایم
نیست در پهلو بغیر از پهلوی مازاد ما
خجلت تصویر عنقا تا کجا باید کشید
با صدف گم گشت رنگ خامه بهزاد ما
نقش پا در هیچ صورت پایه عزت ندید
سایه هم خشت هوس کم چید بر بنیاد ما
با همه کثرت شماری غیر وحدت باطلست
یک یک آمد بر زبان از صد هزار اعداد ما
هیچکس بر شمع در آتش زدن رحمی نکرد
از ازل بر حال ما میگرید استعداد ما
پاس اسرار محبت داشتن آسان نبود
گنج ویران کرد (بیدل) خانه آباد ما