از حادث آفرینی طبع سقیم ما
بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما
آفاق را در آتش و آب جنون فگند
خلد و جحیم صنعت امید و بیم ما
دل مبرم و حقیقت نایاب مدعاست
بر طور ریخت برق فضولی کلیم ما
یکتائی آفرید لب خودستای عشق
در نقطه دهن الفی داشت میم ما
در عالم نوازش مطلق، کجاست رد
بخشیده است بر همه خود را کریم ما
جز پیش خویش راه شکایت کجا برد
با غیر صحبتی که ندارد ندیم ما
چون سایه سر بخاک ادب واکشیده ایم
از زیر پای ما نکشد کس گلیم ما
میدان حیرت صف آئینه رفته ایم
شمشیر میکشد بسر خود غنیم ما
آغوش ها بحسرت دیدار باز کرد
زخم دل به تیغ تغافل دو نیم ما
شد عمرها که از نظر اعتبار خلق
غلطان گذشت گوهر اشک یتیم ما
(بیدل) زبسکه مغتنم باغ فرصتیم
گل سینه میدرد بوداع نسیم ما