" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٨: ای داغ کمال تو عیانها و نهانها

ای داغ کمال تو عیانها و نهانها
معنی بنفس محو و عبارت بزبانها
خلقی بهوای طلب گوهر وصلت
بگسسته چو تار نفس موج عنانها
بس دیده که شد خاک و نشد محرم دیدار
آئینه ما نیز غباریست از آنها
تا دم زند از خرمی گلشن صنعت
حسن از خط نو خیز برآورده زبانها
در یاد تو هوئی زد و بر ساغر دل ریخت
درد نفس سوخته سر جوش فغانها
آنجا که سجود تو دهد بال خمیدن
چون تیر توان جست بپرواز کمانها
طوفان غبار عدمیم آب بقا کو
دریا بمیان محو شد از جوش کرانها
پیداست بمیدان ثنایت چه شتابد
دامن زشق خامه شکستست بیانها
تا همچو شرر بال کشودم بهوایت
وسعت زمکان گم شد و فرصت ززمانها
(بیدل) نفس سوخته ما چه فرو شد
حیرت همه جا تخته نمود است دکانها