" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤١: ای زشوخیهای حسنت محو پیچ و تاب ها

ای زشوخیهای حسنت محو پیچ و تاب ها
حیرت اندر آئینه چون موج در گردابها
بیخراش زخم عشق اسرار دل معلوم نیست
خواندن این لفظ موقوفست بر اعرابها
صاحب تسلیم را هر کس تواضع می کند
گر کنی یک سجده پیدا میشود محرابها
فکر صید عشرت از قد دو تا جهلست جهل
موج چون ماهی نیفتد در خم قلابها
رنجش روشن ضمیران لمعه تیغ است و بس
موج میگردد نمودار از شکست آبها
دانه دل را شکست از آسیای چرخ نیست
سوده کی گردد گهر از گردش گردابها
گرد غفلت جوش زد چندانکه وا کردیم چشم
همچو مخمل بود در بیداری ما خوابها
مدعا بر باد رفت از آمد و رفت نفس
نغمه گم شد در غبار وحشت مضرابها
میدهد زخم دل از بیداد شمشیرت نشان
میتوان فهمید مضمون کتاب از بابها
گاه آهم می رباید گاه اشکم می برد
نقد من یک مشت خاک و اینهمه سیلابها
آنقدر بر یاس پیچیدم که امیدی نماند
پای تا سر یک گره شد رشته ام از تابها
کاروان عمر (بیدل) از نفس دارد سراغ
جنبش موج است گرد رفتن سیلابها