" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٩: اینقدر نقشی که گل کرد از نهان و فاش ما

اینقدر نقشی که گل کرد از نهان و فاش ما
صرف رنگی داشت بیرون صدف نقاش ما
جمع دار از امتحان جیب عریانی دلت
دست ما خالی تر است از کیسه قلاش ما
زین سلیمانی که دارد دستگاه اعتبار
بر هوا یکسر نفس می گسترد فراش ما
گرد عبرت در مزار یأس میباشد کفن
چشم پوشیدن مگر از ما برد نباش ما
محو دیداریم اما از ادب غافل نه ایم
شرم نور است آنچه دارد دیده خفاش ما
زندگی موضوع اضداد است صلح اینجا کجاست
با نفس باقیست تا قطع نفس پرخاش ما
از جبین تا نقش پا بستیم آئین عرق
این چراغان کرد آخر غفلت عیاش ما
(بیدل) این دیگ خیال از خام جوشیها پر است
شش جهت آتش زنی تا پخته گردد آش ما