بتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
مگر شکستن دل پر کند ایاغ مرا
شبی که دیده کنم روشن از تماشایت
فتیله مد تحیر بود چراغ مرا
زبرق یاس جگر سوز باده ئی دارم
که شعله نیز نبوسد لب ایاغ مرا
نشاط باده بمینای غنچه گیها بود
شگفتگی همه خمیازه کرد باغ مرا
خمار شیشه چرخ از نگونیش پیداست
چسان علاج کند کلفت دماغ مرا
در ابروی تو شکن پرورد تغافل چند
مقام فتنه مکن گوشه فراغ مرا
هزار رنگ زبخت سیاه من گل کرد
زمانه شوخی طاوس داد زاغ مرا
چو موج سرمه نهانم بچشم خوش نگهان
زحلقه رم آهو طلب سراغ مرا
فسردگی مطلب از دلم که در ایجاد
به تیغ شعله بریدند ناف داغ مرا
مگر زناله تهی گشت سینه (بیدل)
که خامشی است سبق عندلیب باغ مرا