" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٤: بخیال آن عرق جبین زفعان علم نزدی چرا

بخیال آن عرق جبین زفعان علم نزدی چرا
نفشرد خشکی اگر گلونه آب دم نزدی چرا
گل و لاله جام جمال زد مه نو قدح بکمال زد
همه کس بعشرت حال زد تو جبین بنم نزدی چرا
زسواد مکتب خیر و شر نشد امتیاز تو صرفه بر
اگرت خطی نبود دگر بزمین قلم نزدی چرا
بعروج وسوسه تا ختی نفست بهرزه گدا ختی
ته پای خود نشناختی مژه ئی بخم نزدی چرا
بتو گرز کوشش قافله نرسید قسمت حوصله
بطریق سایه و آبله ته پا قدم نزدی چرا
زکشاد عقده کارها همه داشت سعی ندامتی
در عالمی زدی از طمع کف خود بهم نزدی چرا
اگر آرزو همه رس نشد زامید مانع کس نشد
طربت شکار هوس نشد بکمین غم نزدی چرا
بمتاع قافله هوس چو نماند الفت پیش و پس
دم نقد مفت تو بود و بس دو سه روز کم نزدی چرا
خط اعتبار غبار هم بجریده تو نبود کم
پی امتحان چو سحر دودم بهوا رقم نزدی چرا
نتوان چو (بیدل) هرزه فن بهزار فتنه طرف شدن
نفسی زآفت ما و من بدر عدم نزدی چرا